تسنیم

مطالب قرآنی: مقالات-حدیث-گزارش-درباره قرآن-پند بزرگان-کتابشناسی-علوم قرآنی-حفظ قرآن-شان نزول-پرسش و پاسخ-آیامیدانید-دین و زندگی

تسنیم

مطالب قرآنی: مقالات-حدیث-گزارش-درباره قرآن-پند بزرگان-کتابشناسی-علوم قرآنی-حفظ قرآن-شان نزول-پرسش و پاسخ-آیامیدانید-دین و زندگی

آشنایی با تفاسیر قرآن کریم (تحفه الابرار)



یکی از تفاسیر قرآن کریم "تحفه الابرار" نام دراد که به قلم ملامحمد ملائکه بزغانی قزوینی ، متوفای
1220 ه ق ، نگاشته شده است.
این تفسیر ، در دو مجلد ، به زبان عربی به شیوه کلامی ، به رشته تحریر در امده است.
مفسر در تفسیر و تاویل آیات به مباحث فلسفی نیز پرداخته است و روایات اهل بیت (ع) نیز در این
تفسیر فراوان به چشم می خورد.
نسخه اصل این تفسیر به خط مؤلف آن در بزغان ، نزد نوه او ، شیخ ملامحمد شهیدی ، موجود است.

 

منبع : صفحه 531 شبکه ی پیام نمای جمهوری اسلامی ایران مورخ : یکشنبه/۰۷/۱۲/۱۳۸۴

قرآن و پدیده های زیستی طبیعی

 

تحقیق مورد درباره پدیده سرخ شدن آب ها

و تفسیر علمی خون در آیه 133 سوره اعراف

 

"فارسلناعلیهم الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم آیات مفصلات فاستکبروا و کانوا قوماً مجرمین. (اعراف/ 133) - پس آنگاه به کیفر کفرشان- بر آنها طوفان و ملخ و شپش و وزغ و خون آن نشانه های آشکار (قهر و غضب) را فرستادیم باز طریق کبر و گردنکشی پیش گرفتند و قومی گناهکار بودند."

 

این مقاله نگرشی علمی بر تفسیر آیه 133 سوره اعراف است که با پدیده طبیعی "Redtide" ردتاید" (خون شدن یا قرمز شدن آب) تطبیق داده می شود. در اینجا نویسنده، ادعای ارائه تفسیر جدیدی از آیه را ندارد بلکه یکی از پدیده های علمی زیست شناختی را به قرآن کریم عرضه می کند و در صدد آن است که بگوید اگر آیه مبارکه دارای معانی مختلف می باشد، می توان این پدیده زیست محیطی را نیز وجهی از این وجوه علمی قرآن دانست.

این آیه اشاره می کند به این که برای کیفر دادن به قوم بنی اسرائیل بر آنان طوفان، ملخ، شپش و قورباغه و خون فرستادیم.

 اینک مقصود نگارنده آن است که بداند منظور از خون در اینجا چیست و چه تناسبی با دیگر عناصر نام برده دارد؟ از سوی دیگر پدیده ای در طبیعت وجود دارد که به آن "Redtide = خون در آیه فوق، همان سرخ شدن آب است یا چیز دیگری در نظر است؟

تفسیرهای مختلف برخی مفسران معاصر کلمه خون را به تعابیر مختلفی معنی کرده اند مثلاً در تفسیر نور "خون" نام برده در این آیه به معنای نوعی بیماری که باعث خون دماغ شدن عمومی مردم می شود نام می برد؛ اما در بیشتر تفاسیر از جمله تفسیر المیزان از تبدیل آب به خون اشاره می کند و از پدیده ای به نام "خون شدن آب" نام می برد.

نویسنده، پس از شرح و تبیین پدیده Redtide به ذکر دلایل این که چگونه "خون شدن آب" می تواند مایه عذاب برای قوم بنی اسرائیل باشد، می پردازد و آنها را چنین می آورد:

الف- در این آیه از طوفان و ملخ و شپش و وزغ و خون نام می برد و آنها را مایه عذاب می داند و در آیه  بعد از بلا، نام می برد یعنی تمام این عوامل مثل خون و ملخ و ... یک بلا هستند.

ب- خون، بعد از اسامی چند حیوان آورده می شود که نشان دهنده ارتباط آنها با یکدیگر است.

ج- رابطه بین عامل طوفان و پدیده "Redtide" (قرمز شدن آب) را به خوبی بیان می کند و جالبتر این که این عامل طوفان با افزایش ملخ ها و شپشک ها و وزغ ها رابطه مستقیم دارد.

این پدیده، در مورد رود نیل - که در کنار این رود قوم بنی اسرائیل زندگی می کردند- می تواند صادق باشد. چنان که تا به حال چندین مورد از قرمز شدن آب و پدیده "Redtide" در مورد رود نیل گزارش شده است.

موجودات بسیار کوچک میکروسکوپی به نام دانیوفلاژله (به معنای تاژکاران خوفناک) وجود دارند که این موجودات گاهی به سرعت تولید مثل نموده و در اثر انفجار جمعیت، مناطق وسیعی از سطح دریا را می پوشانند؛ در این حالت آب را به رنگ قرمز در می آورند. به این پدیده اصطلاحاً"Redtide" گفته می شود.

و در رود نیل به دلیل این که محیط رودخانه ای است بیشترعامل "Redtide" در اثر استرس محیطی چون طوفان رخ می دهد.

اما مسئله قابل ذکر آن که این خون به دلایلی چند می تواند مایه عذاب برای قوم بنی اسرائیل باشد:

1- قرمز شدن آب باعث ایجاد رعب و وحشت در میان مردم می شود. (به علت غیرطبیعی بودن این امر).

2- مرگ و میر ماهی ها و موجودات دریایی و همچنین انسان ها که از آنان تغذیه می کنند.

3- ایجاد بوی متعفن حاصل از مرگ ماهی ها و بقیه موجودات دریایی.

4- خود این پدیده ایجاد بوی نامطبوع می کند که باعث ایجاد ناراحتی های تنفسی می شود.

5- وجود این سم در آب باعث ایجاد بیماری اسهال خونی و همچنین ایجاد سموم عصبی می کند که بر روی سیستم اعصاب و سیستم های تنفسی اثر می کند.

6- خساراتی که به صنعت توریستی و ماهیگیری وارد می کنند.

سوالی که در این جا مطرح می شود این است که منظور از خون چیست و چه رابطه ای بین طوفان و شپشک و وزغ و خون وجود دارد؟ و چرا بعد از کلمه طوفان و نام حیوان از "خون" نام برده شده است؟ در بسیاری از تفاسیر، خون را به معنای خون دماغ شدن عمومی مردم مطرح می کنند، ولی مسئله ای که وجود دارد این است که کلمه خون بعد از اسامی چند موجود (حیوان) مثل ملخ و وزغ و شپشک آمده است؛ احتمالاً کلمه خون نیز باید مربوط به یک موجود باشد.

مهمترین عامل"Redtide" (قرمز شدن آب) می تواند عامل طوفان باشد. طوفان و ایجاد موج های طوفانی، خود خسارات سنگین وارد کرده و باعث کشته شدن تعداد زیادی از مردم می شود. از طرف دیگر طوفان با ایجاد و حمل مواد به داخل آب از یک طرف و از طرف دیگر جریانات Lougmri باعث به هم ریختگی زون سطحی می شود و باعث فراونی یک دفعه و bloom داینوفلاژله ها می شود. (M.Grant 1987).

موجودات بسیار کوچک میکروسکوپی به نام دانیوفلاژله (به معنای تاژکاران خوفناک) وجود دارند که این موجودات گاهی به سرعت تولید مثل نموده و در اثر ازدیاد جمعیت، مناطق وسیعی از سطح دریا را می پوشانند؛ در این حالت آب را به رنگ قرمز در می آورند. به این پدیده اصطلاحاً"Redtide" گفته می شود.

این موجودات از رده Flagellate یا Masigophora هستند که دارای دیواره ثابت و دارای یک چند رشته طویل هستند که قابل تغییر شکل است و برای حرکت مورد استفاده  قرار می گیرد.

 تاژکداران دارای خصوصیات مشترک حیوان و نبات اند. دانشمندان علم جانورشناسی و گیاه شناسی بر سر ارتباط این موجودات به عالم حیوانات یا نباتات اتفاق نظر ندارند.

DNA کروماتین داینوفلاژله، مشابه باکتری است، به همین دلیل آن را مزوکاریوت می گویند. فرق داینوفلاژله با سایر یوکاریوت ها در محل DNA عمل تقسیم شدن و عملکرد کروموزم هاست. این تاژکداران دارای سمی به نام ساکسیتوکسین (SAX ito xin) هستند که بر روی سلسله اعصاب اثر می کند. وجود این سم در انواع صدف ها و ماهی ها به علت تغذیه آنها از این نوع تاژکداران می باشد.

در سال 1927 نوعی اپیدمی ناحیه سانفرانسیسکو را فرا گرفت. مقامات مسئول با همکاری دانشمندان، تحقیقات رسمی را برای تبیین علت شیوع اپیدمی که ناشی از مسمومیت انواع صدف ها بود آغاز نمودند. پنج سال بعد پس از بررسی های لازم متوجه شدند نوعی تاژکدار به نام Gonyaulax Centella در سطح وسیعی از منطقه افزایش یافته که احتمالاً موجب مسمومیت شدید صدف ها گردیده است. تحقیقات آزمایشگاهی بعداً این نظریه را تایید کرد.

سرخ پوستان مناطق شمال غربی آمریکا از دیر باز به رابطه بین مسمومیت صدف ها و نشو و نمای بیش از حد تاژکداران پی برده بودند. قبایل ساکن این نواحی، نگهبانانی در نقاط مختلف ساحل مستقر می کردند تا تغییرات رنگ آب در روز و نورانی بودن آن را در شب گزارش دهند؛ آنها هرگاه چنین علاماتی مشاهده می کردند مسموم شدن صدف ها واقعیت می یافت.

انواعی از تاژکداران هنگام شب از خود نور ساطع می کنند و چنین به نظر می رسد که قسمتی از دریا شعله ور گردیده است. تراکم مقدار تاژکداران در مرحله انفجار جمعیت به حدی است که در یک لیتر آب حدود 40 میلیون عدد از آنها شناور است. بروز این پدیده نیز تنها با مسمومیت صدف ها همراه نبوده بلکه گاهی نیز خسارات سنگینی به صنعت توریستی وارد می سازد. به این معنی که آب منطقه را آلوده و بدبو کرده و مرگ هزاران ماهی را موجب می گردد. ماهی های مرده بر روی ساحل شسته شده در زیر آفتاب متعفن می شوند.

مساله جالبتر این است که طوفان بر روی وزغ و ملخ و شپش و فراوانی یک دفعه آنها اثر بسیار جالبی دارد. وقوع طوفان با ایجاد جریان های آب و باد باعث افزایش املاح و رطوبت در ناحیه می گردد که می تواند به تخمگذاری و مهاجرت ملخ ها کمک فراوانی بکند. از طرف دیگر ایجاد استرس محیطی مثل طوفان می تواند روی وزغ ها تاثیر گذاشته و آنها را از پناهگاه های خود خارج کند.

از کشنده های قرمز (Redtide) همچنین گازهای نامطلوبی متصاعد می شود که در چشم ایجاد حساسیت می کند. از طرف دیگر در اثر وزش باد، ساکنان ساحل به علت استنشاق گاز متصاعد از ناحیه آلوده دریا دچار مشکل تفنسی می شوند، بدین ترتیب فضایی مشمئز کننده ایجاد می شود که طبعاً هیچ توریستی حاضر به اقامت در چنین محیطی نخواهد بود. این جلبک ها سم های مضری تولید می کنند که در ماهی و دیگر جانوران دریایی تجمع پیدا کرده و غلظت های زیادی از این سموم سبب مرگ ماهی شده و با مسمومیت صدف ها و ماهی ها مواد سمی دریایی برای انسان تولید می کند. سموم بسیاری از گونه ها برای مثال گونه Gonyaulax Cetenlla سموم عصبی بسیار قویی هستند که همراه با حرکت یون سدیم از عرض غشاهای عصبی انسان به سلول تداخل می کنند. این سم نیز می تواند بر روی سیستم تنفسی فرد اثر گذاشته و در عرض بیست دقیقه باعث ایجاد خفگی در فرد شود. از طرف دیگر گروه دیگری از این تاژکداران در انسان باعث ایجاد بیماری اسهال خونی می شوند.

 

علت قرمز شدن آب

ماهیگیران در هنگام صید متوجه شدند که ماهی های منطقه دچار مشکل تنفسی شده و برای استفاده از اکسیژن هوا به سطح آب روی می آورند. ماهیگیران نمونه آب زرد را با خود به ساحل آورده و پس از آزمایش نمونه اعلام کردند نوعی تاژکدار که دارای خال های زرد رنگ است به حد وفور در آب دیده شده است. آنها همچنین اظهار کردند که این موجودات پس از مرگ به رنگ قرمز در می آیند. بنابراین علت تغییر رنگ آب، هنگام ظهور این پدیده نیز مشخص گردید که علت قرمز بودن آب این است که این نوع از تاژکداران علاوه بر پیگمان سبز، دارای پیگمان های سرخ هستند و به این جهت رنگ آب را مانند خون می سازند بنابراین، این پیگمان ها در قرمز کردن آب موثر هستند. به همین دلیل به آنها گروه Pylrohopyta (گیاه دارای بدنه رنگی) می گویند. حقیقت این است که درباره عامل مرگ  ماهی ها هنگام پدیدار شدن کشنده های قرمز که تاکنون مشخص شده است، وجود سه عامل قطعی به نظر می رسد:

1- سم حاصله از این تاژکداران.

2- مسدود شدن مجاری تنفسی یا برانش (آبشش) ماهی به وسیله این موجودات و ایجاد خفقان.

3- کمبود شدید اکسیژن آب به علت مصرف آن در مرحله  پوسیدگی آنها.

 

طوفان مهمترین عامل Redtide

صدمات و خسارات ناشی از بروز کشنده قرمز در زمینه های توریستی، ماهیگیری و سایر فعالیت های تولید؛ و حتی مرگ و میر بسیاری از انسان ها موجب گردید که نسبت به علل پیدایش این پدیده، مطالعات و تحقیقات وسیعی به عمل آید. در سال1972 کارشناسان آزمایشگاه دریایی موت mote واقع در ساحل غربی فلوریدا به موفقیت هایی در این زمینه نایل آمدند. تحقیقات انجام شده نشان داد که افزایش حرارت، تقلیل میزان نمک و افزایش مواد غذایی آب به خصوص ویتامین B12 از عوامل موثر در ایجاد محیط مناسب برای رشد سریع تاژکداران می باشند. ویتامین B12 که حاصل فعالیت باکتری ها در محیط پوشیده و از گیاه مناطق مردابی است پس از بارندگی های شدید به مقدار زیاد به دریا شسته می شود. ریزش باران از طرفی موجب کم شدن نمک آب می گردد و به این ترتیب محیط مناسبی برای رشد تاژکداران به وجود می آید.

مهمترین عامل"Redtide" (قرمز شدن آب) می تواند عامل طوفان باشد. طوفان و ایجاد موج های طوفانی، خود خسارات سنگین وارد کرده و باعث کشته شدن تعداد زیادی از مردم می شود. از طرف دیگر طوفان با ایجاد و حمل مواد به داخل آب از یک طرف و از طرف دیگر جریانات Lougmri باعث به هم ریختگی زون سطحی می شود و باعث فراونی یک دفعه و bloom داینوفلاژله ها می شود. (M.Grant 1987).

این عوامل باعث می شود" دافلاژله ها"- که دارای قدرت تولید مثل سریع و اجتماع زیاد در پهنه دریا هستند - به صورت آب قرمز، سرخ، شیری، زرد یا امواج سمی (Poisonous) در سواحل دریاها آشکار گردند. که به طور فصلی تلفات سنگینی به انسان وارد می کند. این موجودات میکروسکوپی اگر تعدادشان ناچیز باشد بی خطرند ولی هنگامی که تعدادشان به میلیون ها فرد در یک لیتر آب برسد بسیار خطرناک می شوند و موجب مرگ و میر فراوانی می گردند. در حال حاضر خطر ناشی از "داینوفلاژله" بیشتر متوجه کشورهایی است که به عرض جغرافیایی پایین و مجاور دریا قرار دارند؛ زیرا تحقیقات نشان داده است که تنوع فراوانی داینوفلاژله ها در این عرض از نواحی دیگر بیشتر بوده و هر سال تلفات زیادی را به ساکنان این نواحی وارد می کند. عواملی چون طوفان، زلزله، ریزش شدید باران باعث این پدیده می شوند.{(2002). Mudei}. و مساله جالبتر این است که طوفان بر روی وزغ و ملخ و شپشک و فراوانی یک دفعه آنها اثر بسیار جالبی دارد. وقوع طوفان با ایجاد جریان های آب و باد باعث افزایش املاح و رطوبت در ناحیه می گردد که می تواند به تخمگذاری و مهاجرت ملخ ها کمک فراوانی بکند. از طرف دیگر ایجاد استرس محیطی مثل طوفان می تواند روی وزغ ها تاثیر گذاشته و آنها را از پناهگاه های خود خارج کند. به هر حال رابطه جالبی بین طوفان و فراوانی وزغ و شپشک و ملخ وجود دارد که از حوصله این بحث خارج است.

 

منابع :

19920... Chapman and Hall.1

(132- 130) Protozoan Plankton ecology

 mudie, ARochon.2

Palynological .(2002) and Elevae

 records of red tide prosucing

species in Canada past trends

and implication for the future Paleo

Paleo geography, Paleo .3

Climatodolgy, Paleo cology, . 159و180

, 1987 M. Grant Gross .4

oceamography aview

309of the earth,

5- تالیف، ل، اورنگویچ، ترجمه حسین فرپور، زندگی حیوانات، جلد اول، با همکاری انتشارات نرانگین و انتشارات وزارت و علوم و آموزش عالی. تهران، 1353.

6- طلعت حبیبی، جانور شناسی عمومی، جلد اول، انتشارات کتابفروشی دهخدا.

7- دکتر مطصفی فاطمی، جانور شناسی عمومی، انتشارات دانشگاه تهران، آذر 1337.

8- دکتر حسین رحیمیان، جلبک شناسی، انتشارات دانشگاه ملی ایران.

9- دکتر حسین ریاحی، تالوفیت ها، دانشگاه پیام نور.

10- دکتر عزت الله خبیری، تالوفیت ها، انتشارات دانشگاه تهران، سال 1364.

11- دکتر محمد قویدل سیوکی، مقدمه ای بر اصول پامنیولوژی، سال انتشار 1371، چاپخانه مرکزی شرکت ملی نفت ایران.

12- تالیف ادوارد ریچی یوتی، ترجمه شمشون تیرماه، حیوانات مرگ آفرین دریاها، 1360، تهران، انتشارات موسسه فنی پرورش ماهی.

13- تفسیر نور، محسن قرائتی .

14- تفسیر المیزان، علامه طباطبائی .

الهه زارعی؛

کارشناس ارشد زمین شناسی از دانشگاه تهران

 

منبع :  http://www.tebyan.net/Teb.aspx?nId=14770

نشانه قدرت الهی درعرصه آفاق

قرآن سندی آسمانی و استوارنامه ای ملکوتی است که پیامبر اکرم ص آن را برای اثبات رسالت خویش در برابر جهانیان گشوده است، ولی باید توجه داشت معجزه بودن قرآن برای همیشه و همه نژادها، خود نوعی اعجاز است.

زیرا این کتاب باید از آغاز نبوت آن بزرگوار تا پایان جهان همچنان به صورت سندی زنده و دلیلی غیر قابل انکار بر صدق ادعای وی و سفارت آسمانی آن حضرت باقی باشد. در حالی که انسان ها از آن تاریخ تا عصر ما دوران مختلفی را پشت سر گذاشته اند و تکامل های دیگری را نیز در پیش دارند.

در 14قرن قبل ، مردم در سراسر جهان تقریبا در حالت بی خبری و نادانی به سر می بردند و از نظر فکری در مرتبه نازلی قرار داشتند ولی قرآن در همان عصر و در آن شرایط نامساعد، معجزه بزرگ و دلیل قاطع بر نبوت پیغمبر اسلام ص بوده است.

در جهان ما و در عصر کنونی نیز که انسان ها به بسیاری از اسرار و رموز جهان آفرینش پی برده و از حقایق علمی فراوانی آگاهند، باز هم قرآن معجزه و برای اثبات رسالت آن بزرگوار سندی قاطع است و این مساله خود نوعی اعجاز به شمار می آید.

بحث و بررسی درباره چگونگی اعجاز قرآن در همه عصرها و زمانها و برای همه تیره ها و نژادها موضوعی است که شرح آن به نوشتن دهها جلد کتاب قطور نیاز دارد، ولی با این حال از آنجا که گفته اند: «ما لایدرک کله لا یترک کله» بناچار ما نیز در اینجا به طور فشرده به قسمتهایی محدود از جنبه های اعجاز قرآن اشاره و نمونه هایی نقل می کنیم:

فصاحت و بلاغت

احاطه به لغات و در دسترس داشتن واژه ها چندان دشوار نیست ، اما ترکیب و نیز ترتیب و تنظیم آنها به شیوه ای که هم رعایت فصاحت و بلاغت شده باشد و هم جمله بندی به گونه ای باشد که بیان در همان حال که در دسترس ذهن خواننده است، در بالاترین جایگاه باشد کاری است که بی رعایت قواعد باریک و دقیق ادبی و مهارت ذوقی سرشار انجام پذیر نیست.

خداوند متعال ، که حوزه قدرت و دانش او را پایانی نیست ، از ترکیب و تنظیم کلمات در قرآن سخن را به گونه ای آراسته است تا هیچ کس گرچه بلیغ ترین و فصیح ترین مردمان ، نظیر آن نتواند و این است رمز جاودانه بودن قرآن و سند پیامبری جاوید حضرت محمدص.

اصولا متدولوژی خاص این کتاب ، چنین امری را ایجاب می کند. به عبارت دیگر فصاحت و بلاغت را ابعاد و شاخه هایی است که به آن اشاره می کنیم:

سبک و اسلوب

قرآن کریم از سبک و اسلوب معجزه آسایی برخوردار است که هیچ کتابی آن را ندارد. اسلوب این کتاب آسمانی ، قابل تقلید نیست ، چرا که سبک آن با معانی بلندی قرین است.

اگر کسی بخواهد نظم و اسلوب کلامی را با مضامین بلند آیات هماهنگ کند، معانی جمله ها مضحک و مبتذل می شود و اگر بخواهد مفاهیم معقول و منطقی آیات الهی را در قالب آن اسلوب بریزد، امکان پذیر نخواهد بود، بلکه آن اسلوب از دست خواهد رفت.

معانی بدیع با اسلوب بی بدیل این کتاب به گونه ای به هم آمیخته شده که در غیر آن ، قابل جمع نیست. اگر تنها اسلوب قرآن اعجاز بود، ممکن بود ادیبان زمان ، مانند آن بیاورند.

آنچه تحدی و هماوردی را ناممکن کرده ، سبک و اسلوب ، همراه با معانی و ترکیب و اسلوب ، همراه با معانی و ترکیب جمله های آن است. گوته ، شاعر و دانشمند آلمانی می نویسد: «قرآن ، اثری است که به واسطه سنگینی عبارت، خواننده آن ابتدا رمیده شده ، ولی سپس مفتون جاذبه آن و بالاخره بی اختیار مجذوب زیبایی های متعدد آن می شود.»

اگر در نوشته های ادیبان و نثر و اشعار شاعران معروف عرب زبان دقت کنیم ، در بسیاری از موارد مضامین آنها مردود و متضاد است. مواردی که قابل اشکال نیست ، بلکه موضوع صحیح است ، بدون شک مانند سبک و اسلوب قرآن نیست.

خطبه های نهج البلاغه و دعاهای صحیفه سجادیه و خطابه های پیامبرص با وجود صحت مضامین هرگز با آیات قرآن قابل مقایسه نیست. به همین دلیل است که خدای متعال در قرآن می فرماید: «اگر راست می گویید، یک سوره مثل قرآن بیاورید، که هرگز نمی توانید مانند آن را بیافرینید.

پس بهتر است خود را از عذاب دردناکی که آتش گیره آن ، انسان ها و سنگهاست ، نگه دارید.» (بقره / 23)

جنبه های لفظی و ظاهری

فیلسوف شهید استاد مرتضی مطهری ره در این باره بیانی دارند که خلاصه ای از آن را می آوریم: یکی از وجوه اعجاز قرآن که از دیر زمان مورد توجه فوق العاده قرار داشته ، جنبه لفظی و ظاهری یا فصاحت و بلاغت قرآن است.

روشنی بیان ، زیبایی ، تعبیر، شیرینی ، آهنگ و جذابیت عبارات ، نظم بی بدیل الفاظ و قالبهای معانی ، آنچنان آیات قرآن را زیبا و لطیف کرده است که هر کسی مختصر ذوق و شناختی از ادبیات عرب داشته باشد، حلاوت و طراوت آن را بخوبی احساس می کند. اصولا همه انسان ها زیبایی و جمال را می فهمند و نیازی به تعریف ندارد.

وقتی انسان صورت زیبایی را مشاهده کند یا منظره دلپذیر یا شعر زیبایی را ببیند، بی اختیار جذب می شود. به همین دلیل صورتها و منظره ها با این که گوناگونند، ولی زیبا و جذاب هستند.

پیش از آن که علم و عقل ، زیبایی را درک کند احساس ، آن را می فهمد که مرکز آن ، قلب و دل است، نه مغز و سر. از این رو گفته اند زیباترین شعر، دروغ ترین آنهاست.

فصاحت و بلاغت نیز از مقوله زیبایی و به کانون احساسات مرتبط است ؛ ولی یک ویژگی و امتیازی که در فصاحت و بلاغت قرآن موجود است این که ، در عین زیبایی و جذابیت از صمیم صداقت و درستی مایه می گیرد. برخلاف شعر زیبا که اگر دروغ و گزاف در آن نباشد، زیبایی نخواهد داشت.

آری قرآن ، هم کتاب عقل است و هم کتاب دل. زیبایی الفاظ را با جمال معنوی و اسلوب بدیع ادبی به هم آمیخته است.

اعجاز کلامی

در اعجاز لفظی و معنوی قرآن می توان به این حقیقت نیز اشاره کرد، کتابهایی که در دنیا نوشته می شود هر کدام سبک و موضوع خاصی دارد؛ مثلا کتاب تاریخ بر محور تاریخ می چرخد. کسی که در فن سخنوری کتابی تدوین کرده ، مسائل مخصوص آن را مورد بحث قرار داده که با فلسفه و شیمی ارتباطی ندارد، ولی قرآن با این که یک هدف را دنبال می کند و آن ، تعلیم و تربیت و هدایت و ارشاد انسانهاست ، با وجود آن ، با همه علوم و معارف آمیخته است ، از جنین شناسی گرفته تا رنگ درختان ، تنوع گیاهان ، زمین شناسی ، خلقت انسان ، حرمت گوشت خوک و مردار، فلسفه آفرینش انسان و جهان ، مبدا و معاد و برزخ و قیامت ، همه را به هم آمیخته و یک نوع ارتباط و هماهنگی میان آنها برقرار کرده است.

این کتاب منحصر به فرد کتابی است که طبیعت را با فطرت درآمیخته و عقل را با دل به همه دوخته است ؛ مثلا درباره بهار می فرماید: «فانظر الی آثار رحمه الله کیف یحی الارض بعد موتها ان ذلک لمحی الموتی» نخست ، توجه انسان را به سبزه زارها، درختان ، گل و گیاهان جلب می کند که چگونه باران رحمه زمین مرده را زنده کرده و بعد بلافاصله ذهن آدمی را به احیای مردگان در قیامت معطوف می کند. (روم / 50)

مصونیت از تحریف

قابل تحریف نبودن قرآن نیز می تواند یک نوع اعجاز باشد، چرا که هر کتابی در دنیا قابل تحریف به زیادتی و نقصان است ، ولی قرآن نه کاستی را برمی تابد و نه افزونی را، چرا که نسخه های آن بی حدوحصر است و افزودن به آن و کاستن از آن امکان پذیر نیست.

اصولا قرآن چون به صورت معجزه نازل شده است ، قابل تحریف نیست. برخلاف تورات و انجیل که در قالب نثر معمولی نازل شده و قابل تحریف بوده اند، قرآن کریم به مصونیت خود از هر گزندی اشاره می کند و می فرماید: «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون » (این کتاب را فرستاده ایم و تحقیقا آن را نگهبان و نگه داریم). (حجر /9)

همان طور که در عصر نزول و حضور پیامبرص از تحریف در امان باقی مانده ، پس از پیامبر ص نیز دستخوش تحریف به زیادتی و کاستی واقع نمی شود. آیات یادشده به معنای انصراف دشمن از تحریف نیست.

به این معنا که خداوند در قلب دشمن تصرف کرده و آنان را از تحریف بازدارد، بلکه مفهوم آیه از عجز و ناتوانی دشمن در جهت تحریف پرده برمی دارد؛ چرا که اگر جمله و سطری را از قرآن حذف کنیم یا بر آن بیفزاییم ، مانند وصله کهنه ای که با بهترین پارچه زده شده باشد، محسوس و مشهود خواهد بود.

قرآن کتاب شعر و غزلیات نیست که بتوان جمله ای را از آن عوض کرد یا شعری را بر آن افزود. کاستن از قرآن نیز امکان ندارد، چرا که معنا و مفهوم خراب می شود و بر هر عاقل و سخن سنجی به عیان روشن می شود که در این قسمت کلماتی حذف شده است.

از جانب دیگر، عده زیادی از مسلمانان صدر اسلام در تمام مقاطع تاریخی و هم اکنون ، حافظان قرآن بوده و هستند. بنابراین چه کسی جرات می کرد تحریفی در آن صورت دهد؛ چرا که جان تحریف گران و مهاجمان به خطر می افتاد.

مضاف بر این که از حدیث ثقلین - که محدثان شیعه و سنی به طور متواتر نقل کرده اند - وجوب تمسک به قرآن و عترت استفاده می شود.اگر بنا باشد تحریف در آن پیدا کند، چنین وجوبی بی معنا و این گونه تاکید لغو خواهد بود.

اخبار غیبی

دومین وجه از وجوه اعجاز، خبرهای غیبی قرآن است که مسائل علمی ، تاریخی و حوادث ماورای طبیعت را نیز در بر می گیرد. ما در این بخش به یکی از اخبار غیبی در بعد تاریخی بسنده می کنیم که در زمان نزول قرآن هنوز رخ نداده بود.

پیروزی رومیان بر ایرانیان

روم، امپراتور مقتدری بود که بر بخش وسیعی از آسیا، اروپا و آفریقا حکومت می کرد و ایتالیا نیز قسمتی از آن بود.

جنگهای فراوانی میان روم و ایران واقع شده بود، اما در عصر ظهور اسلام ، جنگ بزرگ و سرنوشت سازی رخ داد. ابوعبیده می گوید: از امام باقر ع مضمون آیه «الم غلبت الروم فی ادنی الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین...» (روم / 14).پرسیدم. فرمود: این آیه ، تاویلی دارد که جز خدا و راسخان در علم از آل محمد ص کسی نمی داند.

هنگامی که رسول خداص به مدینه هجرت کردند و اسلام به پیروزی رسید، حضرت نامه ای به پادشاه روم (قیصر) و نامه ای به پادشاه ایران (خسرو پرویز) نوشت و توسط نمایندگانش برای آنان فرستاد.

امپراتور روم ، نامه رسول خدا ص را احترام گذاشت ، ولی پادشاده ایران ، نامه حضرت را پاره کرد و به نماینده ایشان اهانت کرد.

در مقطع حساس بود که میان ایران و روم ، جنگ و درگیری نظامی رخ داد. مسلمانان مایل بودند رومیان پیروز شوند، ولی برخلاف انتظار آنان ، ایرانیان برنده جنگ و مسلمانان غمگین و افسرده شدند. ناگهان آیه : «الم غلبت الروم...» نازل شد؛ یعنی رومیان در نزدیکی های این سرزمین «شامات و حوالی آن» شکست خورده اند و ایرانیان پس از پیروزی بر روم ، بزودی مغلوب می شوند.

پس از چندی ، جنگ دیگری آغاز شد و رومیان بر ایرانیان غالب و مسلمانان شادمان شدند. قرآن در ادامه می فرماید: «در آن روز مومنان خوشحال شدند» (روم /4)علت شادمانی به دلیل اهانتی بود که پادشاه ایران به نامه رسان پیامبر کرده بود که باعث خوشحالی مشرکان و افسردگی مسلمانان شده بود، نه به دلیل اهل کتاب بودن رومیان ، چرا که ایرانیان نیز زرتشتی و اهل کتاب بودند.

معارف علمی قرآن

یکی دیگر از وجوه اعجاز این گنجینه الهی ، طرح مسائل علمی است : بزودی آیات حکمت و نشانه های قدرت خود را عرصه آفاق و ظرف وجودی خودشان ارائه خواهیم کرد تا حقیقت بر آنها مکشوف شود.(فصلت / 52)

و بدانند که قرآن و پیامبر اکرم ص بر حق است. بدون شک با مشاهده کشفیات علوم جدید، اسرار الهی یکی پس از دیگری بر بشر روشن و آیات علمی برملا می شود.

با وجود هیات بطلمیوسی که 4000 سال بر اندیشه بشری حکومت می کرد و جهان هستی را کراتی مانند پوست پیاز می دانست که میان هم قرار گرفته اند، قرآن در همان عصر با کمال صراحت اعلام کرد: «و کل فی فلک یسبحون» (و هر کدام از کرات ، در مدار خود شنا می کنند.» (انبیا/ 32)

در آیه دیگر، پرده از حقیقت دیگر برداشته ، می فرماید: (آیا کافران نمی اندیشند که تحقیقا تمام آسمان ها و زمین به صورت مجموعه به هم پیوسته بود (رتق) بود و ما آنها را از هم جدا کردیم (فتق) و هر موجود زنده را از آب زنده قرار دادیم. (انبیا/ 30)

(رتق ) در لغت ، به مفهوم شی بسته و مسدود است. به طوری که هیچ شکاف و منفذی در آن نباشد. درست متضاد فتق که به معنای شکافتن و اجزای آن را از هم جدا کردن است.

لباسی که تمام اجزایش به هم دوخته شده است ، رتق است و اگر از هم جدا شود فتق. علی ع می فرماید: (از آن پوسته جامد طبقاتی شکافت و آنها را پس از آن که به هم پیوسته بود، باز کرد و هفت آسمان قرار داد.)

امروز تحقیقات نجومی ثابت کرده که در گذشته ، تمام کرات مجموعه ای به هم چسبیده بوده که بر اثر انفجار درونی از هم جدا و پراکنده شده و هر جزیی کنار هم قرار گرفته اند و بیش از آن ، گازهایی متراکم و متکاثف بوده که سبب ایجاد کرات آسمانی شده است: (سپس خداوند به سامان دادن و خلق آسمان ها پرداخت ، در صورتی که به شکل گاز بودند و پس از انجماد، به صورت یک توده عظیمی درآمده و با انفجار مهیبی که در هسته مرکزی آن ایجاد شد، از هم جدا شده و هر کدام به شکل خورشید، ستاره ، ماه و کره زمین درآمدند و چنین رتق و فتقی در عالم صورت گرفت.) (فصلت / 11)

قرآن می فرماید: «آسمان را به دست قدرت بنا نهادیم و تحقیقا ما آن را توسعه و گسترش می دهیم» (زاریات / 41)این آیه نیز، یک حقیقت علیم را بازگو می کند که به هیچ وجه با هیات قدیم سازش ندارد.

اکنون که جنبه های اعجاز قرآن تا حدودی آشکار شد، بخوبی روشن می شود که چگونه این کتاب می تواند سندی آسمانی بر اثبات رسالت حضرت محمدص باشد و برانگیختگی آن بزرگوار از جانب خداوند اثبات شود. خداوند، ما را، با قرآن در روز قیامت محشور کند.

 

منبع :  http://www.tebyan.net/Teb.aspx?nId=15766

بررسى زبان قرآن در آیات متشابه

 

چکیده

این نوشتار بیانگر یکى از دغدغه‏هاى مهمى ‏است که خاطر متکلمان و فلاسفه اسلامى را به خود مشغول داشته‏ است. گروهى از اندیشمندان اسلامى در مورد صفات خبرى خداوند و حتى سایر گزاره‏هاى دینى، ظواهر کلام را معتبر دانستند و گروهى به تاویل روى آوردند . برخى از اینان بدون هیچ پروایى زبان دین را غیرشناختارى دانسته‏اند . در غرب نیز متکلمان به دو گروه تقسیم شده‏اند . برخى از آنها زبان دین را شناختارى و برخى غیرشناختارى خوانده‏اند و برخى به تفصیل قائل شده‏اند . گروهى زبان دین را شناختارى و تمثیل دانستند و گروهى غیرشناختارى و نمادین یا زبان ابراز احساسات یا زبان شعارى و یا زبان اساطیرى شناختند؛ اما حقیقت آن است که زبان قرآن - و به طور کلى زبان دین - شناختارى است .

کلید واژه‏ها: محکم، متشابه، تشبیه، تاویل، تمثیل، نمادین، احساسات، شعار، اساطیر و احوال .

 

1 . مقدمه

انسان‏ها همواره به وسیله زبان با همنوعان معاصر، و به وسیله قلم با آیندگان و معاصران خود سخن گفته‏اند . اولیاى دین هم ناگزیرند به وسیله زبان و قلم با مردم ارتباط برقرار کنند . بى‏جهت نیست که خداوند متعال در قرآن، بعد از ذکر آفرینش انسان به بزرگترین امتیازى که به او داده، یعنى تعلیم بیان و تعلیم خواندن و نوشتن به وسیله قلم سخن به میان آورده ‏است (رحمن، آیه 4 و علق، آیه 4) . قطعا رهبران دینى به زبان مردم با مردم سخن گفته‏اند . چنان ‏که خداوند مى‏فرماید:« و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم (ابراهیم، آیه 4) ؛ ما هیچ پیامبرى را جز به زبان قومش نفرستادیم تا حقایق را براى آنها تبیین کند.»

مجموعه آنچه اولیاى دین به مردم گفته‏اند و امروز به صورت مکتوب از آنها به یادگار مانده‏است؛ دین نامیده مى‏شود . از این آیه، استفاده مى‏شود که زبان دین همان زبان مردم ‏است و بنابراین باید شناختارى باشد و براى فهم آن باید از همان قواعد و قوانین و معیارهایى استفاده کنیم که براى فهم نوشته‏ها و گفته‏هاى دیگر استفاده مى‏کنیم . منتها بسیارى از این حقیقت غافل شدند و« چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند» . بسیارى از اندیشمندان مسلمان و غیر مسلمان، زبان دین و زبان قرآن و عهدین را زبان شناختارى دانسته‏اند .

چگونگى فهم و تحلیل معانى اوصافى که میان خدا و انسان مشترک ‏است و همچنین سایر گزاره‏هاى دینى - مخصوصا آنهایى که به عوالم پس از مرگ مربوط‏ است - یکى از دغدغه‏هاى اندیشمندان دینى‏است . فیلسوفان و متکلمان و مفسران و محدثان در این دغدغه خاطر شریک‏اند .

انسان‏ها همواره به وسیله زبان با همنوعان معاصر، و به وسیله قلم با آیندگان و معاصران خود سخن گفته‏اند . اولیاى دین هم ناگزیرند به وسیله زبان و قلم با مردم ارتباط برقرار کنند . بى‏جهت نیست که خداوند متعال در قرآن، بعد از ذکر آفرینش انسان به بزرگترین امتیازى که به او داده، یعنى تعلیم بیان و تعلیم خواندن و نوشتن به وسیله قلم سخن به میان آورده‏است .

آیا متونى که خداوند را داراى وجه و سمع و بصر معرفى کرده یا رؤیت او را همچون رؤیت ماه در شب چهاردهم وعده داده (پورجوادى، ص‏38 - 40) یا از قرب و علو و ظهور و بطون و اولیت و آخریت ‏خداوند و تکلم و استواى بر عرش و آمدن او به عرصه قیامت ‏حکایت دارند، از معناى شناختارى برخوردارند یا خیر؟ اگر معناى شناختارى دارند، چگونه؟ آیا باید اهل ظاهر شد یا اهل تاویل یا به نظریه تمثیل آکویناس روى آورد

یا راهى دقیق‏تر وجود دارد و اگر غیر شناختارى ‏است، باید به تعطیل معتزلى روى آورد یا به حلقه پوزیتیویسم وین پیوست که گزاره‏ها را به تحلیلى و ترکیبى تقسیم کرد و این هر دو را معنادار و اثبات‏پذیر دانست و گزاره‏هاى دینى و فلسفى و کلامى را مهمل و فاقد معنا شمرد؛ چرا که به نظر این حلقه، شرط معنادارى گزاره این ‏است که تحلیلى یا تجربى باشد . نخست، از این رو معنادار و اثبات‏پذیراست که محمول آن از ذات موضوع، انتزاع و استخراج بر او حمل مى‏شود و انکارش مستلزم تناقض ‏است و دوم، به جهت تجربه‏پذیرى؛ اما گزاره‏هاى دینى و کلامى از هر دو قسم خارج‏اند و بنابراین، مهمل و غیرشناختارى و فاقد معناى‏اند . جمله‏هاى عاطفى و پرسشى و انشائى و متافیزیکى از این قبیل‏اند. (ر . ک: خسروپناه، ص‏326)

پل تیلیح اکثر گزاره‏هاى دینى را غیرشناختارى و نمادین معرفى کرد. راندال نیز نظرى نزدیک به او دارد. بریث ویث زبان دین را غیر شناختارى و زبان ابراز احساسات مى‏شناسد . ویتگنشتاین زبان دین را یک نوع بازى زبانى مى‏خواند که ملاک‏هاى آن با زبان علم متفاوت‏ است و میان آن دو تعارضى وجود ندارد. (جان هیک، ص‏197 - 234) دائرة‏ المعارف پل ادواردز، نظریه‏هاى غیرشناختارى درباره زبان دین را به چهار قسم تقسیم کرده‏است: 1 . ابراز احساسات، 2 . نظریه نمادین، 3 . تفسیرهاى آئینى و شعائرى، 4 . نظریه اساطیرى .

اگر نبود مشکلاتى به لحاظ معناشناختى زبان دین و احیانا تفاوت‏هاى درونى متون دینى و تعارض علم و دین و پیدایش پوزیتیویسم منطقى و فلسفه تحلیلى، نیازى به طرح مسئله‏اى به نام زبان دین نبود . این نیاز در گذشته کمتر بود و امروز بیشتراست. (ر . ک: على‏زمانى، ص‏35 - 42)

برخى گمان کرده‏اند که مشکل زبان دین مخصوص گزاره‏هایى دینى ‏است که متضمن صفات مشترک میان خالق و مخلوق‏است؛ حال آن که این مشکل در صفات دیگر هم هست. مثلا آنجایى که امام صادق علیه السلام براى هشام بن سالم صفاتى را یاد مى‏کند که ویژه خداست و میان خالق و مخلوق مشترک نیست؛ مانند نورى که در آن ظلمت نیست ‏یا علمى که در آن جهل نیست ‏یا حیاتى که در آن موت نیست ‏یا حقى که در آن باطل نیست: هو نور لا ظلمة فیه و حیات لاموت فیه و علم لاجهل فیه و حق لاباطل فیه. (مجلسى، بحار الانوار، ج‏4، ص‏70) این صفات چگونه باید فهمیده شود؟

 

2 . آیات متشابه

خداوند متعال آیات کتاب جاودانى خود را به دو دسته تقسیم کرده ‏است: منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات (آل‏عمران، آیه‏7) ؛ برخى از آن آیاتى محکم و روشن ‏است که پایه این کتاب ‏است و برخى دیگر آیاتى متشابه‏ است.‏»

گاهى در سخن یا کردار، تشابه پیدا مى‏شود. تشابه در سخن به این گونه ‏است که در شنونده شبهه ایجاد مى‏کند . تشابه در عمل هنگامى‏ است که ظاهر عمل، مشکوک و حیرت‏آور باشد. به نوشته علامه طباطبائى « تشابه یک آیه این ‏است که شنونده به مجرد استماع آن مقصود برایش تعین نیابد، بلکه میان دو معنا مردد است و هرگاه به محکمات قرآن رجوع کند، معنا برایش تعین مى‏یابد و در نتیجه، آیه متشابه هم محکم مى‏شود.» (طباطبائى، المیزان، ج‏3، ص‏19)

پل تیلیح اکثر گزاره‏هاى دینى را غیرشناختارى و نمادین معرفى کرد. راندال نیز نظرى نزدیک به او دارد. بریث ویث زبان دین را غیر شناختارى و زبان ابراز احساسات مى‏شناسد . ویتگنشتاین زبان دین را یک نوع بازى زبانى مى‏خواند که ملاک‏هاى آن با زبان علم متفاوت‏ است و میان آن دو تعارضى وجود ندارد. (جان هیک، ص‏197 - 234) دائرة‏ المعارف پل ادواردز، نظریه‏هاى غیرشناختارى درباره زبان دین را به چهار قسم تقسیم کرده‏است: 1 . ابراز احساسات، 2 . نظریه نمادین، 3 . تفسیرهاى آئینى و شعائرى، 4 . نظریه اساطیرى .

وى در ادامه مى‏نویسد: مراد از آیه "الرحمن على العرش استوى" (طه، آیه‏5) در آغاز بر شنونده، مشتبه‏ است؛ ولى هنگامى که به آیه "لیس کمثله شی‏ء" (شورى، آیه‏11) رجوع کند، ذهن او استقرار مى‏یابد بر این که مراد، تسلط بر ملک و احاطه بر خلق‏ است؛ نه مکان داشتن و اعتماد بر مکان که مستلزم امرى محال براى خداوند متعال ‏است و همین ‏طور آیه "الى ربها ناظرة" (قیامت، آیه‏33) که هرگاه به آیه "لاتدرکه الابصار وهو یدرک الابصار" (انعام، آیه‏103) ارجاع شود، معلوم مى‏شود که مراد از نظر، غیر از نگاه کردن به دیده حسى ‏است و همین‏طور هنگامى که آیه منسوخ بر آیه ناسخ عرضه شود، معلوم مى‏شود، مراد حکمى‏ است که به حکم ناسخ محدود است. (طباطبائى، ج‏3، ص‏19)

مردم در مواجهه با متشابهات دو دسته مى‏شوند:

یک دسته آنهایى که در دل‏هایشان انحراف و اضطراب و تشویش‏ است و در علم و ایمان رسوخ ندارند . اینان بدون ارجاع متشابه به محکم، به پیروى آن مى‏پردازند و هدفشان فتنه کردن و به گمراهى انداختن مردم با تاویل خودسرانه متشابهات‏ است: " فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تاویله" (آل‏عمران، آیه‏7)

دسته دیگر آنهایى که قلبى پاک و ایمانى استوار دارند و به محکم و متشابه به طور یکسان ایمان مى‏آورند و با ارجاع متشابه به محکم به مقصود حقیقى نائل مى‏شوند و همه قرآن را به عنوان کتابى محکم - که برخى از آیات آن محکم بالذات و برخى محکم بالغیراست - پیروى مى‏کنند و اگر از این کار ناتوان بودند، سکوت و توقف مى‏کردند .

 

3 . تاویل چیست؟

اکنون این سئوال پیش مى‏آید که تاویل یعنى چه؟ راغب اصفهانى واژه ‏شناس معروف قرآن (ت‏502 - 565ق) مى‏گوید: « تاویل از اول به معناى برگشتن از اصل گرفته شده است‏» (راغب، المفردات، اول)؛ بنابراین تاویل یعنى باز گرداندن به اصل؛ ولى در قرآن کریم و روایات، تاویل به معانى متعددى اطلاق شده است:

1 . توجیه و تبیین ظاهر لفظ یا ظاهر عمل متشابه که مى‏تواند به صورت غلط یا به صورت مقبول عقل و شرع باشد .

2 . تعبیر خواب که هشت‏ بار در سوره یوسف به این معنا به کار رفته ‏است .

3 . پایان کار و سرانجام آن: « وزنوا بالقسطاس المستقیم ذلک خیر و احسن تاویلا (اسراء، آیه 35) ؛ با پیمانه درست و مستقیم وزن کنید که این بهتر و سرانجامش نیکوتراست.»

4 . تعمیم آیه‏اى که در مورد خاصى نازل شده، بر سایر مصادیق که همان بطن قرآن‏ است. به همین جهت در روایت آمده ‏است که: «ظهره تنزیله و بطنه تاویله؛ ظاهر قرآن، تنزیل آن و باطن قرآن، تاویل آن‏است.‏» (طباطبایى، المیزان، ج‏3، ص‏74 / معرفت، تفسیر و مفسران، ج‏1، ص‏24 - 27)

به عنوان مثال، آیه خمس در مورد غنایم جنگ بدر نازل شده‏است؛ ولى با توجه به عبارت «ماغنمتم‏» (انفال، آیه‏41) فرموده‏اند که پرداخت ‏خمس هر نوع غنیمتى واجب ‏است . از امام کاظم علیه السلام نقل شده ‏است که خمس در همه بهره ‏ورى‏هاى کم یا زیاد مردم ‏است. (طباطبایى، المیزان، ج‏9، ص‏104)

 

4 . تاویل متشابهات

آنچه در اینجا براى ما مهم ‏است، همان تاویل متشابهات ‏است . آیا متشابهات را باید بر ظاهر حمل کرد، اگر چه مستلزم تشبیه باشد؟ یا باید آنها را تاویل برد، آن ‏هم به تاویلى که مورد قبول عقل و شرع باشد؟ یا باید در برابر آنها سکوت کرد، هر چند که مستلزم تعطیل ذات خداوند از داشتن اوصاف کمالیه یا مستلزم تعطیل عقل از درک و فهم باشد؟ یا باید همانند موسى بن میمون (متولد1135م)، فیلسوف یهودى قرون وسطى صاحب کتاب دلالة الحائرین (معین، فرهنگ فارسى، ج‏6، ص‏2046) راه حل سلبى صفات را مطرح کرد و مثلا گزاره «خدا عالم ‏است‏» را به گزاره «خدا جاهل نیست‏» برگردانید یا راه حل صدرالمتالهین را پیمود؟ خلاصه این که باید غربى شد یا شرقى و اگر شرقى شدیم باید اشعرى شویم یا معتزلى یا صدرائى یا ... ؟ صدرالمتالهین به همه راه‏هایى که تا زمان خودش از طرف قائلین به تشبیه و تاویل و تفصیل پیموده شده‏است، معترض‏ است .

 

5 . دیدگاه‏هاى متکلمان درباره متشابهات

در زمینه شیوه مواجهه با آیات متشابه چند دیدگاه متمایز وجود دارد که اینک به آنها پرداخته مى‏شود:

1 . 5 . دیدگاه حنابله و مجسمه

راهى که به تعبیر صدرالمتالهین (ملاصدرا، الشواهد الربوبیه، ص 58 به تصحیح سید جلال آشتیانى) حنابله و مجسمه پیموده‏اند، این ‏است که تمام متشابهات کتاب و سنت را بر همان معناى ظاهرى حمل کرده‏اند و بنا براین خداوند را به صفات انسانى متصف دانسته‏اند . براى مثال، «وجه الله‏» (بقره، آیه‏110) را به معناى صورت داشتن خدا و «ید الله‏» (فتح، آیه‏10) را به مفهوم دست داشتن او "و استوى على العرش" (اعراف، آیه‏54) را مثل انسان دال بر تکیه زدن او بر تخت گرفته‏اند .

2 . 5 . دیدگاه اشاعره

اشاعره بر این نظرند که «متشابهات در مقابل قطعیات عقلى، ظنیات سمعى به شمار مى‏روند. بنابراین بر معناى ظاهرى خود حمل نمى‏شوند و علم به معانى آنها، در عین ایمان به حقیقت آنها، به خداوند متعال واگذار مى‏شود، تا بر بهترین وجه قرائت که وقف بر «الا الله‏» در آیه "و ما یعلم تاویله الا الله" (آل‏عمران، آیه‏7) است، مطابقت کند، (1) یا این که آنها را باید به گونه‏اى تاویل برد که با ادله مذکور در کتب تفسیر و حدیث، موافق و بر طبق همان معناى محکم‏ترى باشد که مقتضاى عطف در آیه "الا الله والراسخون فی العلم" (آل‏عمران، آیه‏7) است. (تفتازانى، شرح المقاصد، ج‏4، ص‏50)  

اشاعره بر خلاف مشبهه، خداوند را به وجه و ید جسمانى متصف نمى‏دانند؛ اما از این که ذات مقدس او را به داشتن وجه و ید متصف بدانند، امتناع ندارند؛ هرچند مستلزم تعطیل عقل از فهم معناى آنها یا مستلزم جمع میان تشبیه و تنزیه باشد . این دیدگاه درست همان دیدگاه پیروان مکتب اعتزال ‏است که با انکار اشتراک معنوى وجود و روى کردن به اشتراک لفظى، آیه بودن مخلوقات را منکر شده و به تعطیل روى آورده‏اند . سبزوارى در مبحث اشتراک معنوى وجود مى‏گوید:

و ان کلا آیة الجلیل

و خصمنا قد قال بالتعطیل

 

یکى دیگر از ادله اشتراک معنوى وجود این ‏است که همه مخلوقات، آیت وجود حق مى‏باشند و مخالف ما قائل به تعطیل شده ‏است .

او در شرح این بیت تصریح کرده ‏است که ابوالحسن اشعرى و ابوالحسین بصرى معتزلى و بسیارى دیگر، با اشتراک معنوى وجود و صفات وجود مخالفند و به همین جهت عقل را از آیة الله معرفت، کنار گذاشته و گفته‏اند: هرچه درباره خداوند مى‏گوییم، لقلقه زبان ‏است؛ چرا که از آنها چیزى نمى‏فهمیم یا اگر مى‏فهمیم، معناى خلاف معناى ظاهرى را مى‏فهمیم . عالم را از داشتن مبدا و مبدا را از داشتن اوصاف کمالیه تعطیل کرده‏ایم. (شرح غررالفرائد، ص 48) شبیه آنچه اشاعره درباره خداوند گفته و او را داراى وجه و ید و منزه از تشبیه و تجسیم دانسته‏اند . از ترتولیان مسیحى نقل شده‏است که مى‏گفت: «خدا جسمى ‏است، نه همچون جسم ها.» (فلسفه علم کلام، ص 780)

قائلان به تاویل و تشبیه و تجسیم، نه تنها در مورد صفات خداوند، که در مورد مسائل عوالم پس از مرگ نیز همین راه‏ها را پیمودند؛ اما آن دسته ‏بندى عجیبى که در میان متکلمان اسلامى پدید آمد، از بحث صفات آغاز شد . در حقیقت مى‏توان گفت: در آغاز، آنان به دو گروه صفاتیه و ضد صفاتیه تقسیم شدند . هرى ‏وسترین ولفسن مى‏گوید:

با طلوع علم کلام، اعتقاد به واقعیت داشتن صفات را اکثریت پیروان آن قبول کردند؛ ولى در میان ایشان معتزله که تاکید تمام درباره وحدت و تقسیم ‏ناپذیرى خدا داشتند، منکر واقعیت داشتن صفات بودند و به همین جهت، همه الفاظى را که محمول (صفت) خدا مى‏شد، چیزى جز نام نمى‏دانستند. (همان)

وى در ادامه مى‏گوید:

نگرشى حد وسط میان نگرش‏هاى صفاتیه و ضد صفاتیه در میان معتزلیان پیدا شد که به نام نظریه احوال خوانده مى‏شد ... . طبق این نظریه، صفات نه موجود است نه معدوم. (همان)

چنان که ملاحظه مى‏شود، وى اشاعره را از صفاتیه به شمار آورده و معتزله را - که قائل به نفى صفاتند - ضد صفاتیه خوانده است و این منافاتى ندارد که اشاعره به لحاظ تاویل در زمره معتزله و به لحاظ صفاتى بودن در زمره مشبهه و مجسمه و کرامیه باشند .

صدرالمتالهین هم اشاعره را «صفاتیون‏» و معتزله را «معطله‏» نامیده و این، بدان لحاظ‏ است که گروه نخست‏ به صفات زاید بر ذات و گروه دوم به نفى صفات، قائلند . صدرالمتالهین اشاعره را اهل تشبیه و معتزله را اهل تعطیل مى‏نامد. (ملاصدرا؛ الشواهد الربوبیه، ص 38)  هر چند چنان که در عبارات تفتازانى اشعرى دیدیم، اشاعره نیز صفات را بر معناى ظاهرى حمل نمى‏کنند .

3 . 5 . دیدگاه قائلان به تفصیل

برخى تمام گزاره‏هاى دینى مربوط به خدا را تاویل بردند؛ ولى گزاره‏هاى مربوط به عوالم پس از مرگ را بر ظواهر خود باقى گذاشتند. به عنوان مثال میزان را در آیه "و نضع الموازین القسط لیوم القیامة" (انبیاء، آیه‏47) بر همان میزان عرفى - که مثلا دو کفه و زبانه‏اى دارد - حمل کردند و سلاسل و اغلال و سعیر را در آیه "انا اعتدنا للکافرین سلاسلا واغلالا وسعیرا" (انسان، آیه‏4) بیانگر چیزهایى شبیه زنجیر و غل و شعله آتش دنیوى دانستند؛ حال آن که قائلان به تاویلات عقلى اینها را بر معانى عقلى حمل مى‏کردند. (ر . ک: الشواهد الربوبیه، ص 58)  صدرالمتالهین پس از نقل این اقوال مى‏گوید: «همه اینها به این جهت است که آنان علم قرآن را از اهلش نگرفته‏اند . اینان یا از الفاظ محسوس، معناى محسوس گرفته‏اند یا به کلى از الفاظ فاصله گرفته و نتوانسته‏اند پیام واقعى آن را دریابند.» (همان، ص‏59)

4 . 5 . دیدگاه صدرالمتالهین

به نظر مى‏رسد، الفاظ براى مفهوم عامى وضع شده‏اند که مصادیق متعدد و مختلف و گوناگونى پیدا کرده‏اند . (همان) به عنوان مثال واژه چراغ مفهوم نخستین و عامش چیزى‏ است که روشنى ‏بخش باشد. این واژه در آغاز بر چراغ‏هاى روغن‏ سوز و فتیله‏اى اطلاق شد . تدریجا مصداق‏هاى کامل‏ترى پیدا کرد، تا امروز که چراغ‏هاى الکتریکى اختراع شده و ممکن‏ است در آینده چراغ‏هاى کامل‏ترى اختراع شود . واژه نور و روشنى هم مفهوم عام و اولیه‏اى دارد که هم شامل نور حسى و هم نور عقلى و معنوى مى‏شود .

بنابراین اگر قرآن مجید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را «سراج منیر؛ چراغ روشنى‏بخش.‏» (احزاب، آیه 45) نامیده است، نباید ذهن متوجه چراغ‏هاى پیه ‏سوز یا روغن ‏سوز یا نفت ‏سوز یا برق ‏سوز گردد. البته ذهن بشر همواره به مصداق‏هاى محسوس که با آنها آشنا و مانوس است، توجه پیدا مى‏کند؛ اما اگر خود را از قید مصادیق محسوس آزاد کند و بکوشد که به مفاهیم عام و اولیه برسد، هرگز به خطاى مجسمه و مشبهه و نفى‏کنندگان صفات و اثبات کنندگان احوال و تاویل‏هاى غیر عقلى و غیر شرعى گرفتار نمى‏شود؛ بلکه مى‏کوشد که به معناى عام و اولى برسد و همان کارى را کند که تاویل مورد قبول عقل و شرع و به قول راغب اصفهانى، ارجاع به اصل نامیده مى‏شود .

همچنین واژه "میزان" مفهوم عام و اولیه‏اى دارد که همان وسیله سنجش‏است. مردم قدیم با ترازو اجناس را سنجش مى‏کردند. کم‏کم ترازوها تکامل پیدا کرد. امروز با یک لوله محتوى جیوه، حرارت بدن یا هوا را مى‏سنجند و به آن میزان الحراره مى‏گویند. ترازوهاى قدیمى هم جاى خود را به چیزهای کامل‏ترى داده‏اند که با آنها نه تنها اجسام، که اعراض را هم مى‏سنجند. لازم نیست که سنجش، تنها در مورد اجسام و اعراض اجسام به کار رود؛ مى‏توان به سنجش علم و عقل و ایمان و تقوا و صبر و بردبارى و تحمل و همه کمالات، تعمیمش داد. بنابراین چه لزومى دارد که وقتى قرآن از وضع میزان در روز قیامت ‏خبر مى‏دهد، بر یکى از مصادیقى که در زندگى این جهان با آن سر و کار پیدا کرده‏ایم، حمل کنیم . هنگامى که مولوى خطاب به حضرت مولى‏ الموحدین مى‏گوید:

تو ترازوى احد خو بوده‏اى

بل زبانه هر ترازو بوده‏اى (کلیات مثنوى، ص‏ 108)

 

نباید ذهن ما متوجه ترازوهاى کفه‏دار و زبانه‏دار قدیم بشود و نباید به تاویل غیرمقبول روى آوریم و ترازو و زبانه را بر معناى مجازى حمل کنیم .

متکلمان درباره میزان، سخنان بسیارى گفته‏اند و در مجموع مى‏توان گفت: یا میزان را بر همان مصداق شناخته‏ شده عرفى حمل کرده‏اند یا تاویل برده و بر معانى مجازى عقل پسند یا وهم پسند خود حمل کرده‏اند؛ ولى محدث قمى بعد از اشاره به روایاتى با این مفاد که "موازین قسط "، ائمه اطهار علیهم السلام مى‏باشند، مى‏گوید:«عدم صرف الفاظ القرآن عن حقائقها بدون حجة قاطعة اولى (قمى، سفینة البحار، ج‏2، ص‏646، ذیل مدخل وزن)؛ بهتراست، بدون حجت قاطع الفاظ قرآن را از معانى حقیقى منصرف و منحرف نکنیم.‏»

او سپس به روایاتى با این مفاد اشاره مى‏کند که منظور از سبیل و صراط و میزان در قرآن، على علیه السلام است . پیامبر گرامى اسلام فرمود:«انا میزان العلم و على کفتاه (همان)؛ من میزان علم و على کفه‏هاى آن‏ است.‏»  کفه‏هاى ترازو هم معنایى عام و اصیل دارد که انسان باید ذهن خود را از مصادیق معروف و مانوس و آشنا تخلیه کند، تا به آن برسد .

در حقیقت مشکل ما اشتباه مفهوم با مصداق‏ است . ما هر مصداقى را نباید با مفهوم اصیل و اولى و عام لفظ اشتباه کنیم . آنان که وجه را به معناى صورت انسان یا حیوان مى‏دانند و دست را به معناى عضو پنج‏ پنجه انسان یا سم‏دار حیوان مى‏شناسند و عرش را به معناى تخت چوبى یا آهنى و صندلى معمولى مى‏دانند و سمع را به معناى گوش دراز حیوان یا گوش گرد انسان و بصر را به معناى جرم شفافى در حدقه که در محاصره مژه‏ها قرار گرفته و قلب را به معناى همین عضو صنوبرى که در سینه انسان یا حیوان مى‏تپد، دانسته‏اند و مفاهیم اصیل را با این مصداق‏هاى ظاهرى اشتباه کرده‏اند، به واقع در ورطه صفاتیه و احوالیه و ضد صفاتیه فروغلتیده‏اند یا صفات ثبوتى را به سلب باز گردانیده‏اند؛ ولى آنان که ذهنى پخته و عقلى آزموده و قلبى پاک و مطمئن دارند و با فلسفه وضع لغات و پویندگى آنها بر بستر زمان و مکان و طى ادوار تاریخى، آشنایى دارند، نه هرگز به تشبیه و تجسیم روى مى‏آورند و نه به تاویل‏هاى ناروا و نامعقول و نامشروع اقبال مى‏کنند. تنها اینانند که با تکیه بر محکمات و ارجاع متشابهات به «ام الکتاب‏»، مى‏توانند به معانى اصیل و مفاهیم عام و اولیه‏اى که بر مصادیقى محسوس و ملموس قابل انطباقند، دست یابند .

اگر انسان به چنین مرحله‏اى رسیده باشد که مفاهیم عام و اصیل را از مصادیق ملموس و مانوس جدا کند و الفاظى - که در کتاب و سنت درباره خدا، برزخ ، معاد، آخرت، بهشت، جهنم، سماوات و عرش، لوح و قلم، کتاب و ام الکتاب، فرشته، وحى، نزول و صعود، معراج و عروج و عالم ذره و جز آنها - رسیده ‏است، بر معانى اولى و عام و اصیل حمل کند، مى‏تواند به تاویل معقول و مشروع روى آورد و اگر به چنین مرحله‏اى نرسیده‏ است، وظیفه‏اش این نیست که خود را در دام تاویل ناروا و تشبیه گرفتار سازد؛ بلکه باید توقف کند و علم آن را به اهلش واگذارد. بى جهت نیست که امیرالمؤمنین علیه السلام به شخصى که از او خواسته بود، خدا را چنان برایش وصف کند که گویى آشکارا او را مى‏بیند، فرمود:

آنچه قرآن از وصف پروردگار به تو مى‏نماید بپذیر و به نور هدایت قرآن، روشنى بگیر و علم آنچه شیطان، تو را به دانستن آن وا مى‏دارد و در قرآن و سنت پیامبر و ائمه هدی علیهم السلام بر تو واجب نشده و نشانى از آن نیست، به خدا واگذار. (نهج البلاغه، خطبه اشباح، شماره 91)

سپس مى‏فرماید:

بدان که راسخان در دین، آنانند که اعتراف به ندانستن آنچه در پس پرده غیب نهان ‏است، از این که نااندیشیده پاى در میان گذارند، بى‏نیازشان کرده‏است. (همان)  

 

6 . نتیجه

با توجه به آنچه در این نوشتار آمده‏ است، چند نتیجه به دست مى‏آید:

1 . بسیارى از الهیون مسلمان و مسیحى و یهودى در فهم صفات خبرى و گزاره‏هاى دینى به اشتباه رفته‏اند .

2 . تاویل ناروا و تشبیه و تجسیم و تعطیل، خطر بزرگى‏ است که همواره بر سر راه متکلمان ادیان مختلف قرار دارد .

3 . تاویل اگر به گونه‏اى صحیح که همان ارجاع متشابهات به محکمات ‏است، انجام گیرد، راهى هموار و منحصر براى فهم متشابهات ‏است .

4 . افتادن متکلمان مسلمان در دام تشبیه و تاویل ناروا و تعطیل، نتیجه دورى از ائمه اطهار علیهم السلام است .

5 . اشاعره به یک لحاظ در صف اهل تشبیه و به لحاظى دیگر در صف اهل تاویل و تعطیلند .

6 . آیات قرآن تماما محکمات ‏است. منتها برخى از آیات، محکم بالذات و برخى محکم بالغیراست؛ به شرطى که متشابهات را طبق ضوابط صحیح به محکمات برگردانیم .

7 . مشکل عمده متکلمان، اشتباه مفهوم به مصداق ‏است .

8 . شیوه درست تفسیر آیات متشابه، یافتن مفهوم اصلى و عام واژه‏ها است که آیات محکم، در این راه، چراغى فروزان‏ است .

 

منابع :

- قرآن

- نهج البلاغه

- پور جوادى، نصر الله؛ رؤیت ماه در آسمان، چ‏1، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1375ش .

- تفتازانى، مسعود بن عمر بن عبدالله؛ شرح المقاصد، ط‏1، تحقیق و تعلیق دکتر عبدالرحمان عمیره، منشورات الشریف الرضى، قم 1371ش .

- جان هیک؛ فلسفه دین، چ‏1، ترجمه بهزاد سالکى، انتشارات بین المللى الهدى، تهران 1376ش .

- خسرو پناه، عبدالحسین؛ کلام جدید، چ‏1، مرکز مطالعات و پژوهش‏هاى فرهنگى حوزه علمیه قم، 1379ش .

- راغب اصفهانى، ابوالقاسم بن حسین بن محمد؛ المفردات فى غریب القرآن، بى‏ چا، تحقیق و ضبط محمد سید گیلانى، المکتبة المرتضویه، تهران، بى‏تا .

- سبزوارى، حاج ملا هادى؛ شرح غررالفرائد، چ‏1، تصحیح و مقدمه تعلیقات مهدى محقق و توشى هیکو ایزوتسو، موسسه مطالعات اسلامى شعبه تهران، 1348ش .

- شیرازى، صدرالدین، محمد بن ابراهیم؛ الشواهد الربوبیه، تصحیح و تحقیق سید جلال آشتیانى .

- طباطبائى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیرالقرآن، ط‏2، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1390ق .

- علیزمانى، امیر عباس؛ زبان دین، چ‏1، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، قم، 1375ش .

- قمى، شیخ عباس؛ سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، المطبعة العلمیة فى النجف الاشرف، 1355ق .

- مجلسى، محمدباقر؛ بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیة، تهران، بى‏تا .

- معرفت، محمد هادى؛ تفسیر و مفسران، چ‏1، ترجمه على خیاط و على نصیرى با بازنگرى و احیانا باز نویسى مؤلف، مؤسسه فرهنگى التمهید، قم، 1379ش .

- مولوى، جلال الدین محمد بلخى، کلیات مثنوى، کتابفروشى اسلامیه، تهران، بى‏تا .

- هرى اوسترین ولفسن؛ فلسفه علم کلام، چ‏1، ترجمه احمد آرام، انتشارات ‏الهدى، تهران، 1368ش .

 

پى‏نوشت:

1) در آیه 7 سوره آل‏عمران، محتمل ‏است که جمله "والراسخون فی العلم" یقولون استینافیه و مستقل باشد یا «و الراسخون‏» عطف بر «الله‏» باشد . در صورت اول علم تاویل منحصر به خداست و در صورت دوم به خدا منحصر نیست؛ بلکه راسخان هم علم به تاویل را مى‏دانند . خطبه اشباح نهج البلاغه (شماره 91) ظاهرا بر انحصار علم تاویل به خدا دلالت دارد . البته باید دانست که آن با علم راسخان به تاویل منافاتى ندارد .

دکتر احمد بهشتى ، استاد دانشگاه تهران .

پژوهش نامه قرآن و حدیث، شماره 1 .

 

منبع :  http://www.tebyan.net/Teb.aspx?nId=14728

تحزیب و تجزئه قرآن

 

یکی از مباحث "علوم قرآنی" که کمتر به آن پرداخته می شود، "تحزیب و تجزئه قرآن" است در این مقاله سعی شده است، به طور مختصر درباره این تقسیمات و سیر تاریخی آن توضیحاتی ارائه شود.

 

1- نام های تقسیمات قرآنی

این نام ها عبارتند از: جزء، حزب، وِرد، نصف حزب، ربع، ثُمن، منزل و رکوع.

برخی از این نام ها، کهن و قدیمی و برخی متأخر و مستحدث هستند.

 

جزء، حزب، ورد

این سه نام، از جمله نام های قدیمی هستند. امروزه، از میان این سه، فقط جزء و حزب رایج و مستعمل است و ورد – به عنوان نام بخشی از قرآن – دیگر کاربردی ندارد.

سخاوی(1) (643ق) در مورد کاربرد جزء، حزب و ورد چنین می گوید:

"یقال: اجزاء القرآن و الاحزاب والاوراد بمعنی واحد و اظن الاحزاب مأخوذاً من قولهم: حزب فلان ای جماعته لان الحزب طائفة من القرآن و الورد اظّنه من الورد الذی هو ضد الصَدَر لان القرآن یَروی ظَمأ القلوب."(2)

"گفته می شود: اجزاء قرآن، احزاب و اوراد (قرآن)، همه به یک معنایند و گمان می کنم، حزب قرآن از "حزب" به معنای جماعت گرفته شده باشد. زیرا "حزب" طایفه و گروهی از آیات قرآن است و اما ورد، گمان می کنم این کلمه از وِرد (بر سر آب رفتن) ضد صَدَر (از سر آب برگشتن) باشد؛ زیرا قرآن دل ها را سیراب می کند."

از گفته سخاوی استفاده می شود که در قدیم این سه نام به یک معنی به کار می رفته است. ولی در حال حاضر، حزب به بخشی کوچک تر از یک جزء اطلاق می شود؛ جزء، یک سی ام قرآن است و حزب یک شصتم قرآن نزد مغاربه (علمای مغرب زمین اسلامی مثل: تونس، الجزایر، لیبی و مراکش) و مصری ها؛ ولی نزد مشارقه (علمای مشرق زمین اسلامی مثل ایران، عراق، عربستان و سوریه...) یک یکصد وبیستم قرآن است. هر چند امروز به خاطر پیشرفت ارتباطات و راحتی تماس و ارتباط بین مردم نقاط مختلف، حتی قرآن هایی که در مشرق زمین اسلامی چاپ و توزیع می شوند، 60 حزبی هستند و نه 120 حزبی. مثل قرآنی که به خط خطاط معروف سوری "عثمان طه"، نوشته شده و به روش مغاربه (60 حزبی) تقسیم بندی شده است و علاوه بر سوریه، در ایران و مخصوصاً در عربستان، به تیراژ وسیع چاپ و منتشر می شود.

در بعضی از قرآن ها که به روش مَغاربه تقسیم بندی و نام گذاری شده است، مثل قرآن رسمی کشور لیبی، تقسیم 30 تایی وجود ندارد؛ بلکه بزرگ ترین تقسیم آن حزب است که یک شصتم قرآن می شود.

 

نصف الحزب و ربع

در قرآن های 60 حزبی، هر حزب را به 4 قسمت تقسیم کرده، و آن را ربع می نامند. در قرآن های 120 حزبی، هر حزب را به دو بخش تقسیم کرده و آن را نصف الحزب می نامند. در واقع، نصف الحزب و ربع، دو نام برای یک نوع تقسیم هستند. یعنی هر کدام یک هشتم یک جزء می شوند یا یک دویست و چهلم کل قرآن.

 

ثُمن

در قرآن های 60 حزبی که در برخی کشورهای آفریقایی مثل لیبی، الجزایر، مراکش و سودان رایج است، هر ربع را دو قسمت می کنند و هر قسمت را ثُمن می نامند.

 

منزل

منزل، نام یک هفتم قرآن که امروزه در قرآن های رایج در شبه قاره هند مرسوم است. در این قرآن ها، علاوه بر تقسیم 30 جزئی، تقسیم هفت منزلی نیز دیده می شود.

 

رکوع

رکوع نام تقسیم دیگری از تقسیمات قرآنی است که در بعضی از مصاحف، به خصوص مصحف های شبه قاره هند به کار رفته است. و طبق گفته علی محمد ضبّاع (3) (ت 1376ق) در انتهای قرآنی که زیر نظر او به چاپ رسیده؛ تعداد آیاتی از قرآن را نشان می دهد که اگر کسی هر روز آن تعداد را حفظ کند، در طی 2 سال، تمام قرآن را حفظ خواهد کرد. طبق این گفته کل رکوعات باید حدود 730 عدد باشد. و شاید وجه تسمیه این نوع تقسیم به رکوع، اشاره به این باشد که هر یک از این تقسیمات، مقدار مناسبی است که نمازگزار بعد از قرائت حمد در نماز، آن مقدار را بخواند و به رکوع برود. (البته طبق فقه اهل سنت که قرائت سوره کامل بعد از حمد، واجب نیست.)

هر چند با مراجعه به قرآن هایی که علامت رکوع دارند، در می یابیم که تعداد رکوع ها در کل قرآن 555 عدد است که با گفته ضباع تناقض دارد.

این نکته نیز جالب توجه است که علامت "ع" در قرآن های چاپ شده شبه قاره ی هند، همراه با شماره هایی در حاشیه مصحف دیده می شود. یعنی شماره ای در بالا، شماره ای در وسط و شماره ای نیز در پایین حرف "ع".

شماره ای که در بالای حرف "ع" قرار دارد، اشاره به شماره مسلسل رکوع در سوره است. شماره ای که در وسط حرف "ع" قرار دارد بیانگر تعداد آیات رکوع مورد نظر است و شماره پایینی، به شماره مسلسل رکوع در جزء مورد نظر اشاره دارد. (4) پس در مورد فوق شماره 40 یعنی، این رکوع، چهلمین رکوع سوره بقره است. (پس سوره بقره 40 رکوع دارد). شماره 3 یعنی این رکوع شامل 3 آیه است و شماره 8 یعنی این رکوع (که در جزء سوم واقع شده) هشتمین رکوع این جزء است.

 

2- سیر تاریخی بعضی از این تقسیمات

الف) تقسیم 7 تایی

این تقسیم ظاهراً در زمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله مرسوم بوده است.

سخاوی چنین نقل می کند:

"قال ابوعبید: حدثنا مروان بن معاویة عن عبدالله بن عبدالرحمن الطائفی قال: حدثنی عثمان بن عبدالله بن اوس الثقفی عن جده: انه کان فی الوفد الذین قدموا علی رسول الله – ص – من بنی مالک، فانزلهم فی قبة له فی المسجد؛ قال: فکان یأتینا فتحدثّنا بعد العشاء و هو قائم حتی یراوح بین قدمیه من طول القیام و کان اکثر ما یحدثنا شکایته قریشاً. قال: فاحتبس عنا لیلةً، فقلنا یا رسول الله لَبِثْت عنا اللیلة اکثر مما کنت تلبث. قال: نعم طَرَأ علیَّ حزبی من القرآن فکرهت ان اخرج من المسجد حتی اَقضِیَهُ."(5)

"عثمان بن عبدالله از جدش نقل می کند که او با گروهی از بنی مالک که برای دیدن رسول خدا(ص) به مدینه آمده بودند، همراه بود. حضرت آنها را در قبه ای که در مسجد داشتند، منزل داده بودند. وی می گوید: آن حضرت شب ها بعد از عشا نزد ما می آمدند و ایستاده برای ما صحبت می کردند و آن قدر این سخنان طول می کشید که از خستگی این پا و آن پا می شدند و بیشترین سخنان آن حضرت، شکایت از قریش و کارهای آنان بود. راوی در ادامه گفت: "یک شب حضرت دیر آمدند. ما عرض کردیم: یا رسول الله! امشب بیش از شب های دیگر دیر کردید. فرمودند: بله حزب قرآنم را باید می خواندم. لذا نخواستم تا آن را نخوانده ام از مسجد خارج شوم."

سخاوی در ادامه می گوید:

ابوعبید، این حدیث را از طریق دیگری نقل کرده و در آخر آن این مطالب را افزوده است:

"فقلنا لاصحاب رسول الله – ص – فکیف تحزّبون القرآن؟ فقالوا: نحزّبه ثلاث سور و خمس سور و سبع سور و تسع سور و احدی عشرة سورة و ثلاث عشرة سورة و حزب المفصل فیما بین قاف و اسفل."(6)

" به اصحاب رسول الله - ص- گفتیم: قرآن را چگونه تقسیم بندی می کنید؟ گفتند: سه سوره، پنج سوره، هفت سوره، نه سوره، یازده سوره، سیزده سوره و حزب مفصل که از سوره قاف تا آخر قرآن است."

این تقسیم بندی با ترتیب فعلی سوره ها بدون احتساب سوره حمد، به این شکل قابل تطبیق است:

حزب اول: بقره، آل عمران، نساء. (ثلاث سور)

حزب دوم: مائده، انعام، اعراف، انفال، برائت (خمس سور)

حزب سوم: یونس، هود، یوسف، رعد، ابراهیم، حجر، نحل، (سبع سور)

حزب چهارم: اسراء، کهف، مریم، طه، انبیا، حج، مؤمون، نور، فرقان (تسع سور)

حزب پنجم: شعرا، نمل، قصص، عنکبوت، روم، لقمان، سجده، احزاب، سبأ، فاطر، یس (احدی عشرة سورة)

حزب ششم: صافات، ص، زمر، غافر، فصلت، شوری، زخرف، دخان، جاثیه، احقاف، محمد(ص)، فتح، حجرات (ثلاث عشرة سورة)

حزب هفتم: ق تا آخر (حزب المفصل) که 65 سوره می شود."

ناگفته نماند که حزب مفصل طبق روایتی در کتاب "شریف کافی"، 68 سوره است، مرحوم کلینی چنین نقل می کند:

"قال رسول الله - ص – اعطیت السور الطوال مکان التوراة و اعطیت المئین مکان الانجیل و اعطیت المثانی مکان الزبور و فضلت بالمفصل ثمان و ستون سورة و هو مهیمن علی سائر الکتب و التوراة لموسی و الانجیل لعیسی و الزبور لداود."(7)

"رسول اکرم  - ص - فرمودند: "سور طوال" را به جای تورات به من دادند، "سور مئین" را به جای انجیل و "سور مثانی" را به جای زبور و با "سور مفصل" (68 سوره) به سایرین برتری داده شدم و این قرآن بر سایر کتب سیطره دارد و تورات کتاب موسی و انجیل کتاب عیسی و زبور کتاب داود است."

البته در تفسیر عیاشی 67 سوره ذکر شده است. (8)

مرحوم فیض کاشانی در مقدمه "تفسیر صافی"، درباره این الفاظ توضیحاتی داده اند که خلاصه ترجمه آن چنین است: اقوال و آرا در توضیح الفاظ این حدیث متفاوت است و بهترین و مناسب ترین آنها این است که: سبع طوال عبارت است از 7 سوره بلند قرآن بعد از فاتحه؛ با این فرض که انفال و برائت یکی باشند. مئین از بنی اسرائیل تا هفت سوره بعد که حدوداً 100 آیه ای هستند. مفصل از سوره محمد - ص- تا آخر قرآن و مثانی بقیه سوره ها هستند که از طوال کوچک تر و از مئین بزرگ ترند. (9)

همان طور که ملاحظه می شود در روایات شیعه نیز حزب مفصل ذکر شده است با این تفاوت که حزب مفصل در روایت اهل سنت 65 سوره دارد (از ق تا آخر قرآن) و در روایت کافی 68 سوره (از محمد- ص – تا آخر قرآن) و در روایت عیاشی 67 سوره (از فتح تا آخر قرآن).

به هر حال، طبق این تحزیب و تجزئه – با فرض صحت روایت ابوعبید – قرآن در زمان رسول اکرم – ص– به هفت حزب یا جزء تقسیم شده است و ابتدای هر حزب بدون احتساب سوره حمد با همان سوره ای است که بدان اشاره کردیم. جالب است بدانیم که این تقسیم بندی، هنوز در قرآن هایی که در شبه قاره هند به چاپ می رسند، تحت عنوان "منزل" (منزل اول... منزل سابع) دیده می شود.

ابن تیمیّة (728ق) نیز به روایت فوق استناد کرده و عبارات "ثلاث سور" "خمس سور"، "سبع سور" و .. را همان طور فهمیده است که ما بدان اشاره کردیم. وی در ترجیح این که قرآن باید به هفت قسمت تقسیم شود، با استناد به حدیث فوق می گوید:

"فاذا قرأ القاری فی الیوم الاول البقرة و آل عمران و النساء بکمالها و فی الیوم الثانی الی آخر براءة و فی الیوم الثالث الی آخر النحل کان ذلک افضل ..." (10)

"وقتی قاری در روز اول، بقره، آل عمران و نساء را کامل بخواند و در روز دوم تا آخر برائت و در روز سوم تا آخر نحل، بهتر است..."

 

تذکر

در این جا بد نیست، به نکته ای مهم اشاره کنیم که هر چند با بحث تجزئه قرآن ارتباطی ندارد ولی در بحث جمع قرآن بسیار مهم است و آن نکته این است که: به استناد حدیث فوق و شهادت شخصی چون ابن تیمیّه - که از معتبرین اهل سنت و یکی از رهبران فرقه وهابیّت است - تقسیمات قرآن در زمان رسول اکرم - ص - بر اساس سوره های قرآن مشخص بوده است. لازمه این سخن، این است که ترتیب سوره ها هم در زمان رسول خدا - ص - انجام شده باشد؛ پس آیات هم باید در زمان آن بزرگوار مرتب شده باشند. و بدین ترتیب روشن می شود که نسبت جمع قرآن به خلفا و در زمان بعد از رسول اکرم "ص" - اگر نگوییم قطعاً باطل است - لااقل قابل خدشه است.

از دیگر کسانی که به این حدیث درباره تحزیب قرآن توسط صحابه در زمان رسول خدا(ص) اشاره کرده، ابن کثیر در مقدمه تفسیرش می باشد. (11)

 

ب) تقسیم 30 تایی

از جمله مهم ترین تقسیم بندی ها در این بحث، تجزئه و تقسیمی است که در زمان منصور دوانیقی صورت گرفته و هیچ بعید نیست، اساس تقسیم 30 جزئی باشد که امروزه متداول است.

" و یقال: ان المنصور قال لعمرو بن عبید: انی ارید ان احفظ القرآن ففی کم تقول انی احفظه؟ فقال: اذا یسرالله عزوجل ففی سنة، قال انی احب ان اجزی ذلک علی نفسی اجزاء لا تزید ولا تنقص، احفظ منها کل یوم جزءاً لااخل به یوماً واحداً. فقال عمرو: اتحب ان اصنع ذلک؟ قال: نعم. فقسم القرآن علی ذلک. کتبها مصاحف و جعل کل اثنی عشر من تلک الاجزاء واحداً فصارت ثلاثین جزءاً و فصل بین الاجزاء بخط من ذهب فی آخر کل جزء."(12)

"گفته می شود، منصور دوانیقی به عمرو بن عبید(13) (ت 158ق) حجر گفت: می خواهم قرآن را حفظ کنم، به نظر تو در چه مدت می توانم این کار را بکنم؟ عمرو گفت: اگر خدا کمک فرماید در یک سال. منصور گفت: دوست دارم آن را برای خود به طور کامل تقسیم کنم که نه زیاد بیاید و نه کم، و بدون وقفه روزی یک جزء (یک بخش) آن را حفظ کنم. عمرو گفت: آیا دوست داری من این کار را برایت بکنم؟ گفت: بله. پس عمرو نیز آن را بر یک سال تقسیم کرد و آن را به چند مصحف قسمت کرد. هر 12 بخش را یک جزء قرار داد و به این ترتیب 30 جزء شد و بین هر جزء با خطی از طلا فاصله گذاشت."

در این جا این نکته را اضافه می کنیم که به غیر از 7 مورد، سایر جزء های 30 گانه عمرو بن عبید با جزوه های فعلی کاملاً منطبق است و آن 7 مورد نیز اختلاف اندکی با تقسیمات فعلی دارد.

تفصیل این موارد تماماً در "جمال القراء"، ذکر شده است که ما برای پرهیز از طولانی شدن کلام، از ذکر تفصیل آن خودداری می کنیم.

 

ج) تقسیم 60 تایی

از بین علمای گذشته، اولین دانشمندی که این تقسیم بندی را به صراحت بیان کرده و گفته او در دست است، ابوعمر ودانی(15) (ت 444ق) است که او نیز این تقسیم را به استادان خود مستند کرده است.  پس مبدأ تقسیم 60 تایی پیش از "دانی" است ولی آغاز آن دقیقاً بر ما روشن نیست.

از طرفی این تقسیم بندی در قرآن "ابن بوّاب" که در آخر قرن چهارم در بغداد کتابت شده نیز دیده می شود.

 

د) تقسیم 240 تایی (تقسیم هر جزء به 8 قسمت یا هر حزب به 4 ربع)

طبق نقل سخاوی (شاگرد طبی)، شاطبی(16) (590 ق) این تقسیم را هنگام تعلیم قرآن به کار می برده است. یعنی هر حزب (از 60 حزب) را در چهار روز قرائت می کرده است. (17) پس معلوم می شود تقسیم هر حزب به 4 ربع در زمان شاطبی معمول بوده ولی کاملاً مشخص نیست که آیا او مبتکر این تقسیم بوده یا پیش از او دیگران آن را رواج داده اند.

 

زیرنویس:

1. علی بن محمدبن عبدالصمد، علم الدین سخاوی (5558-643ق) از علمای بزرگ قرائت است. ولادت او در مصر و وفاتش در شام بوده است. او در قرائت شاگرد شاطبی است.

برخی از تألیفات وی عبارتند از: "اقوی العُدد فی معرفة العدد"، "الافصاح و غیة الاشراح فی القراءات السبع"، "جمال القرآء و کمال الاقراء"، "القصائد السبع فی المدائح النبویّة" .

2. سخاوی. جمال القراء و کمال الاقراء، ج 1، ص 313.

3. شیخ علی محمد ضبّاع (ت 1376ق) از بزرگان علم قرائت در مصر در دوران معاصر است. از جمله عنوان های وی، "شیخ المقاری مصر"، و "مُراجع مصاحف مصر" می باشد. از ضبّاع تألیفات سودمندی در پاره ای از "علوم قرآنی" به یادگار مانده است از جمله: "الاضاءة فی بیان اصول القراءة"، "ارشاد المرید الی شرح القصید" در شرح شاطبیة، "اتحاف البررة بالمتون العشرة، فی القراءات و الرسم و الآی و التجوید."

4. تنّبه به این نکته را مدیون دوست فاضلم، استاد سیّد مهدی سیف هستم.

5. سخاوی. جمال القراء و کمال الاقراء، ج 1، صص 313 و 314.

6. همان. در پاورقی جمال القراء مآخذ دیگری نیز برای این حدیث ذکر شده است که عبارتند از: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 428. و نیز: مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 9. و همچنین سنن ابی داود، ج 2، ص 56.

7. کلینی. اصول کافی، ج 2، ص 601 و نیز ر.ک: فیض کاشانی. تفسیر صافی، ج 1، ص 17.

8. ر.ک:عیاشی. تفسیر. ذیل تفسیر سوره بقره. ج 1، ص 43.

9. ر.ک: فیض. الصافی، ج 1، ص 18.

10. ر.ک: مرکز الثفاقة و المعارف القرآنیة، علوم القرآن عند المفسرین ج ،1 صص 259 تا 301. به نقل از: ابن تیمیة. التفسیر، ج 1، صص 24 تا 31.

11. ر.ک: ابوالفداء ابن کثیر. تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 25.

12. سخاوی. جمال القراء، ج 1، صص 378 و 379.

13. عمروبن عبید (80-144ق). در زمان خود رئیس معتزله بود و به خاطر علم و زهدش و نیز ارتباطش با منصور عباسی، معروف است (اقتباس و تلخیص از: زرکلی. الاعلام، ج 5، ص 81).

14. عثمان بن سعید، ابوعمر ودانی، (372 – 444ق) اهل قرطبة، از علمای بزرگ علوم قرآنی است. از جمله تألیفات وی: "التیسیر فی القراءات السبع"، "المقنع فی مرسوم مصاحف الامصار"، "المحکم فی نقط المصاحف"، "جامع البیان فی القراءات السبع"، "شرح قصیدة الخاقانی فی التجوید"، "المکتفی فی الوقف و الابتداء" می باشند.

15. ر.ک: سخاوی. جمال القراء و کمال الاقراء، ج 1، صص 348 تا 354.

16. ابوالقاسم بن فیّره شاطبی اندلسی (538-590ق) از بزرگان علوم قرآنی است. از تألیفات وی می توان به این آثار اشاره کرد:

"عقیلة اتراب القصائد فی بیان رسم المصاحف"، "ناظمة الزُهر فی علم الفواصل"، "حرز الامانی و وجه التهانی" معروف به شاطبیة.

17. ر.ک: سخاوی: جمال القراء و کمال الاقراء، ج 1، صص 364 تا 377.

دکتر حمیدرضا مستفید، استاد دانشگاه

 

منبع  :  http://www.tebyan.net/Teb.aspx?nId=14698

نقش قرآن در اندیشه سیاسی

دکتر شریعتی
 

 

امیر رضایی در کتاب کاربرد آیات قرآنی در اندیشه سیاسی دکتر شریعتی، آیاتی را که دکتر شریعتی در 35 مجلد مجموعه آثار خویش آورده، جمع آوری کرده است. نویسنده، تنها آیاتی را که در اندیشه سیاسی دکتر شریعتی قرار می گیرد، استخراج نموده و خلاصه ای از تفاسیر مربوط به آن را آورده است. البته بیشتر مطالب اکثر کتاب های دکتر شریعتی به مسائل اجتماعی و فرهنگی مربوط است، و به تبع آن، آیات به کار رفته در آثار  دکتر شریعتی؛ اما نویسنده می کوشد آیاتی را که حتی بخشی از آن سیاسی است ذکر کند و تنها همان بخش و تفسیر مربوط به آن را بیاورد. به عقیده نویسنده، دکترشریعتی نوترین و بهترین تفسیرها را از آیات قرآن در کتاب هایش به عمل آورده است.

 

آیات سیاسی قرآن

مهم ترین آیاتی که دکتر شریعتی از آن برداشت و بهره برداری سیاسی می کند، به ترتیب سوره های قرآنی عبارتند از:

"لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد  استمسک بالعروة الوثقی لا انفصام لها و الله سمیع علیم ؛ در دین هیچ اجباری نیست راه از بیراهه به خوبی آشکار شده است، پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد، به یقین به دستاویزی استوار که آن را گسستن نیست، چنگ زده است و خداوند شنوای داناست."(1)

شریعتی در توضیح این آیه می نویسد: مسئله اساسی این است که مردم حق و باطل و هنجار و ناهنجار را در زمان و در نظام خویش تشخیص بدهند. روشنفکر فقط باید این دو را در نظر مردم مشخص سازد. انتخاب با خود مردم بوده و انتخاب مردم مسلم است لذا نیازی به دیکتاتوری در نظام اجتماعی نیست.

"کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تومنون بالله ولو آمن اهل الکتاب لکان خیراً لهم منهم المومنون و اکثرهم الفاسقون؛ شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدیدار شده اید، به کارهای پسندیده فرمان می دهید و از کار ناپسند باز می دارید و به خدا ایمان دارید و اگر اهل کتاب (همه) ایمان آورده بودند، قطعاً برایشان بهتر بود. برخی از آنان مومن اند ولی بیشترشان نافرمانند."(2)

شریعتی در این باره می گوید: "وصایت"، آن طور که تشیع علوی می گوید، انتصاب است نه انتخاب به این معنا که پیامبر، به عنوان رهبر و وصی، بهترین و لایق ترین کسی را که برای ادامه رسالتش می شناسد، به مردم معرفی می کند و رهبری او را به مردم توصیه می کند. این توصیه یک سفارش ساده نیست که مردم بتوانند به آن عمل نکنند، زیرا مردم موظف اند رهبری داناترین و پاک ترین انسان را بپذیرند، چنین کسی را پیغمبر به مردم می شناساند، تا بدین طریق جامعه اسلامی طی دوازده نسل ساخته شود، و این رهبران، جامعه اسلامی را در نهایت به آستانه ای برسانند که امتی تشکیل شود تا مصداق این آیه کریمه باشد و در آن عناصر فساد و بردگی و استثمار و فریب مردم نابود کردند و هر فردی از مسلمان ها به رشد و آگاهی سیاسی و خود آگاهی دینی برسد و شایستگی این را پیدا کند که بر اساس حکم دیگر اسلام (یعنی بیعت) سرنوشت خود را پس از دوره "وصایت"، خود انتخاب کند.

"یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعواالرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شی فردوه الی الله و رسوله ان کنتم تومنون بالله و الیوم الاخر ذلک خیر و احسن تاویلا؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را نیز اطاعت کنید. پس هر گاه در امری دینی اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به کتاب خدا و سنت پیامبر او عرضه بدارید. این بهتر و نیک فرجام تر است."(3)

به اعتقاد شریعتی در روزگاری که رهبری، مشخص و علنی نیست و دستگاه های تبلیغاتی و ارتباطی نیز نمی توانند آزادانه عمل کنند، کنجکاوی کردن، "اما" گفتن و ... خطرناک است. باید اطاعتی کورکورانه و تشکیلاتی داشت و همین که از رهبری قابل اعتماد فرمان رسید، بی چون و چرا اطاعت کرد؛ همان اصلی که امروز در تشکیلات مبارزه مخفی می گویند. (بی چون و چرا از رهبری اطاعت کنید، بی شک اگر منحرف شدید، می توانید او را از پشت و پنهانی بزنید، اما از او رسماً سرپیچی نکنید). این معنای تقلیدی است که در تشیع وجود دارد و شیعه پیروی از امام را بر اساس آیه "اطیعوا... . و اطیعواالرسول و اولی امرمنکم" توجیه می کند و امام را اولی الامر می داند که خدا اطاعتش را در ردیف اطاعت از خود و اطاعت از رسول برشمرده است؛ همین تقلید نیز برای رهبر غیر امام معصوم، که نائب اوست، در شیعه شناخته می شود. می بینیم که این تقلید، یک تقلید اجتماعی و تشکیلاتی است، نه تقلید عقلی و بی مسئولیت.

"ولو شئنا لرفعناه بها ولکنه اخلد الی الارض و اتبع هواه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یهلث او تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بآیاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون. و  اگر می خواستیم، خود او را به وسیله آن آیات بالا می بردیم. اما او به دنیا گرایید و از هوای نفس خود پیروی کرد، از این رو داستانش چون داستان سگ است. اگر بر آن حمله ور شوی، زبان از کام برآورد و اگر آن را رها کنی باز هم زبان از کام  برآورد. این مثل آن گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند. پس این داستان را برای آنان حکایت کن، شاید که آنان بیندیشند."(4)

 وقتی که صحبت از "بلعم باعور" می شود، یعنی نشانه و سمبل کسانی که در طول تاریخ بشری، به نفع گروه برخوردار حاکم - که خودشان هم جزء آن گروه بودند - به ضرر مردم تحریف می کردند. قرآن به این جا که می رسد، اصلاً ملاحظه تعبیر و ادب ظاهری و متداول را نمی کند و می گوید: "فمثله کمثل الکلب" یعنی مثال این ها مثال سگ است. چنین لحنی از این حکایت می کند که اینها باعث نابودی استعدادهای بشری در طول تاریخ بوده اند و این توقف ها و رکودها و نابودی قهرمانان بزرگ و نابودی روح های بزرگ را در طول تاریخ بشری تثبیت می کردند و همین ها بودند که تمام اثرات کوشش و جهاد و مبارزات پیغمبران به حق و دین به حق را در تاریخ از بین بردند. این طرز تعبیرات، حکایت از شدت نفرت نسبت به رسالت ملعون مذهب شرک در تاریخ می کند.

"و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم و ماکان الله معذبهم و هم یستغفرون. ولی تا تو در میان آنان هستی، خدا بر آن نیست که ایشان را عذاب کند و تا آنان طلب آمرزش می کنند، خدا عذاب کننده ایشان نخواهد بود.(5)

اسلام دین خداست و برای نجات آمده، اما می بینیم که نجات نداده است. پس چاره ای نیست جز این که پیروان دینی که مدعی نجات و سیادت انسان و توده های محروم، و نابودی ظلم و جنایت، و استقرار یک نظام جهانی به نفع انسان است. معتقد باشند که این حقیقت اگر چه در طول این هزار و چهار صد سال نتوانسته به شعارهای خود جامه عمل بپوشاند، اما خواهد پوشاند و قطعاً پیروز خواهد شد و بالاخره حقیقت محکوم، بر واقعیت باطل ولی حاکم، پیروز خواهد شد و ما منتظر چنین روز و چنین واقعه ای هستیم. چون خداوند به صراحت، وعده پیروزی اسلام را در قرآن داده که توده های ضعیف مردم را پیشوایان بشریت خواهد کرد و زمین را به آنها خواهد بخشید و می بینیم که تا حال این چنین نشده است، ولی در تحقیق آن شک نداریم؛ هر چند همه عوامل تاریخی و اجتماعی موجود به نابودی حق و ضعف روز افزون جبهه عدالت گواهی دهند و در این میان جز انتظار کاری نشود کرد.

"و قاتلوهم حتی لا تکون فتنة و یکون الدین کله لله فان انتهوا فان الله ما یعملون بصیر؛ و با آنان بجنگید تا فتنه ای بر جا نماند و دین یکسره از آن خدا گردد، پس اگر از کفر باز ایستند، قطعاً خدا به آنچه انجام می دهند، بیناست."(6)

در مسائل اجتماعی (نه در مسائل اعتقادی) الناس و الله به جای هم اند. بر این اساس هر جا می گوید: "الحکم لله" (حکومت از آن خداست) یعنی حکومت از آن مردم است نه از آنان که خود را نماینده پروردگار خود خدا یا یکی از خویشان نزدیک خدا معرفی می کنند. "المال الله" یعنی سرمایه از آن مردم است، نه در انحصار دستگاه یا اشخاص مخصوصی به نام روحانی و کلیسا و...

"یا ایها الذین آمنوا ان کثیراً من الاحبار و الرهبان لیاکلون اموال الناس بالباطل و یصدون عن سبیل الله و الذین یکنزون الذهب و الفضة ولا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، اکثریت روحانیون و رهبران مذهب یهود و مسیحیت، اموال مردم را به ناحق می خورند و آنان را از راه خدا باز می دارند (یعنی عامل رکود و انحراف و گمراهی اند) و کسانی که زر و سیم را ذخیره می کنند و آن را در راه خدا هزینه نمی کنند، ایشان را از عذابی دردناک خبرده."(7)

ابوذر طبق همین آیه می گوید "ای معاویه! این کاخ را اگر از پول خود می سازی، اسراف است و اگر از پول مردم می سازی، خیانت" یا " ای عثمان! گدایان را تو گدا کردی و ثروتمندان را تو ثروتمند ساختی." در چنین نظامی، رژیم خلافت به رژیم سلطنتی تبدیل می شود و تجملات و تشریفات پادشاهی در حکومت اسلامی پدیدار می گردد؛ شهوت پرستی و دنیا طلبی بر پارسایی و تقوای سیاسی رژیم اسلامی چیره شده است و در مقابل چنین رژیمی باید بدون توجه به ظاهر عوام فریب اسلامی نظام، به مبارزه برخاست و این تنها راه چاره است؛ چرا که سکوت در مقابل چنین نظامی جز یک معنا ندارد. این که موافقی و در کار آنها شریک.

"ولا تقف ما لیس لک به علم، ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولاً؛ چیزی را که بدان علم نداری، دنبال مکن، زیرا گوش و چشم و قلب، همه، مورد پرسش واقع خواهند شد."(8)

شریعتی بر آن است که قرآن می گوید گوش و چشم و دل (احساس) همه مسئولند، یعنی جزء جزء و بند بند اندام آدمی دارای مسئولیت است. مسئولیت، مخصوص رهبر و روحانی و روشنفکر نیست. گفته می شود هر فردی، مسئول رهبری همه است  و درست است که: "هر کس با انتخابی که می کند، چون دوست دارد که همه مردم از او پیروی کنند و چنان کنند، با هر انتخابش، گویی برای همه عالم قانون کلی وضع می کند و مسوولیت هر فرد انسانی در زندگی اجتماعی اش به اندازه مسئولیت به عهده گرفتن سرنوشت همه انسان ها، دلهره آور و سنگین است."

"یا یحیی خذالکتاب بقوة و آتیناه الحکم صبیا؛ ای یحیی! کتاب خدا را به جد و جهد بگیر و از کودکی به او (یحیی) نبوت داده ایم."(9)

 شریعتی توضیح می دهد: در آیه قبل و بعد این آیه نیز، خصلت هایی از یحیی بیان می شود که او را شایسته و لایق رهبری و امامت قوم می کند. در تعبیر شیعه از این اصطلاح (امام) آمده است که امام ایده آل است و تجسم عینی مسائل اقتصادی و ذهنی مذهب و نمونه عزیزی که یک مکتب مذهبی به جامعه بشری می دهد تا در ساختمان نسل های انسانی، الگو قرار بگیرد. بنابر این امام به معنای الگو و نمونه است.

قرآن، امامی است که با کلمه ساخته شده و امام، قرآنی که با عناصر انسانی ساخته شده است. کار و نقش امام این است که "معالم الطریق" باشد یعنی علائم راهنمایی را نشان دهد. در این جا فردی فرض می کند که از یک مکتب دیگر (مسیحیت یا زرتشتی یا یهودیت یا...) برای یافتن حق و حکومت حق به اسلام رو می آورد؛ یک بار حکومت را به صورت خلافتی می بیند که خلیفه، عمامه پیغمبر بر سر دارد، اما در زیر عمامه، مظهر شرارت نهفته است. شمشیرهایی را که در دست علی در جهادها وجود داشته و گرزهایی را که بت خانه ها را ویران کرد (گرز توحید)، اکنون در دست کسانی می بیند که خود مجسمه پلیدی و کفرند. چنین کسی رد پای اسلام را کجا باید بیابد؟ منبرها دست اینهاست، پیش نمازها و مفسرین و محدثین را اینها تعیین می کنند و ناشر کتاب های قرآن همین هایند. چنین فردی از کجا باید به حقیقت دست یابد؟ این است که راه را گم می کند و به جایی می رسد که تمام اسلام و ایده آلی که او را به اسلام کشانده، وسیله ای برای استثمار او به نفع خلافت می شود. "علائم راهنمایی" یا "معالم الطریق"- که پیشتر از آن نام برده شد- یعنی در این طوفان فرض ها و شهودت های سیاسی که دستگاه حاکم بر ظاهر اسلامی به پا کرده است، چنین کسی با آن، راه خویش را باز یابد.

"قل اطیعوا الله و اطیعوا الرسول فان تولوا فانما علیه ماحمل و علیکم ما حملتم و ان تطیعوه تهتدوا و ماعلی الرسول الا البلاغ المبین؛ بگو خدا و پیامبر را اطاعت کنید، پس اگر پشت نمودید، بدانید که بر عهده اوست آنچه تکلیف شده و بر عهده شماست آنچه موظف هستید و اگر اطاعتش کنید، راه خواهید یافت و بر فرستاده خدا جز ابلاغ آشکار ماموریتی نیست."(10)

شریعتی می نویسد در این جا قرآن تاکید می کند که هدایت دینی مردم نیز تنها به دست خداست و  حتی شخص پیامبر هم در این کار نقشی ندارد و کار او تنها ابلاغ پیام است و بس. در این جا اسلام می کوشد تا نقش طبقه ای را نفی کند که در تاریخ بشر به نمایندگی از طرف خدا یا خدایان، و به نام دین و اخلاق و هدایت خلق، خود را دارای مقام ممتاز اجتماعی و حتی ذات و تبار فوق بشری می شمرند و از این طریق بر احساس و اندیشه مردم افسار می زنند، همه را اسیر رژیم "استبداد" می سازند، حقیقت دین را به مصلحت تحریف می کنند، پندارهای خویش را به کتاب خدا نسبت می دهند و مردم را به پرستش خویش وا می دارند. این جاست که اسلام رسمیت طبقاتی چنین قدرت حاکمی را نفی می کند و این مانع بزرگ را از سر راه آگاهی و آزادی و انتخاب و هدایت راستین مردم بر می دارد و بزرگ ترین عمل انقلابی را نه تنها در مذهب بلکه در تاریخ بشر انجام می دهد. اسلام به جای "روحانی" که یک قدرت حاکم بر عقل و علم و حقیقت یابی است، "عالم" را می نشاند، که یک نیاز ضروری جامعه است و آگاهی دهنده و عامل رشد بینش مذهبی.

"تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً؛ بزرگ و خجسته است کسی که بر بنده خویش، فرقان (کتاب جدا سازنده حق از باطل) را نازل نمود تا برای جهانیان هشدار دهنده ای باشد."(11)

در اسلام، اعمال حکومت مذهبی در جامعه اسلامی وجود ندارد و کسی "روحانی حرفه ای" نمی شود. در اسلام میان مردم و خدا واسطه نیست. هر کس مستقیماً با او در تماس است. تحصیل علوم در انحصار عده خاصی نیست؛ تحصیل هم بر هر فردی-  از زن و مرد- واجب است. اصول اعتقادی مذهب، تقلید بردار نیست و تبلیغ مذهبی و اصول اخلاقی، یک وظیفه عینی و عمومی است و افراد خاصی رسماً مامور این کار نیستند.

همه سربازند و در عین حال مبلغ خلق و رابط با خالق و این است مبنای "دموکراسی انسانی" که آزادی فرد در برابر قدرت و مرکزیت جامعه تامین می شود.

"و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید؛ و ما انسان را آفریده ایم و می دانیم که نفس او چه وسوسه ای به او می کند و ما از شاهرگ او به او نزدیکتریم."(12)

یعنی رابطه میان انسان و خداوند رابطه مستقیم است. واسطه ای میان انسان و خدا نیست. هر کس می تواند تنها نماز بخواند و مستقیماً با خدا تماس بگیرد. دین اسلام واسطه میان انسان و خداوند را از میان برده است؛ بر خلاف مذاهب دیگر که بین انسان و خدا، واسطه قائل شده اند. مثلاً یک فرد کاتولیک، امکان ندارد عبادتش قبول باشد، مگر این که تسلیم پاپ باشد. اگر عضو کلیسا نبود، به طور منفرد مسیحی نیست. در صورتی که اسلام چنین قیدی ندارد. بنابر این وقتی که خدا مخاطب ماست. نمی توانیم شخصی را واسطه قرار دهیم و این یک مسئله کاملاً اجتماعی است.

"قل اعوذبرب الفلق. من شرّ ما خلق. و من شر غاسق اذا وقب و من شر النفاثات فی العقد؛ بگو پناه می برم به خداوند سپیده دم، از شر آنچه آفریده است، از شر شب ظلمانی ای که در آید و از شر جادوگرانی که در بندها و گره ها افسون دمند و از شر حسودانی که حسد ورزند."(13)

دو نکته عمیق درباره این سوره ذکر کرده اند این که اولاً، حسد از دیگر شرهایی که باید از آنها به خدا پناه برد، جدا آمده است. و به طور استثنایی آن را یک شر مشخص در برابر همه شرهای دیگر عالم وجود نقل کرده است. ثانیاً نشان می دهد که قرآن همیشه زنده است و از واقعیت های همیشه سخن می گوید. یعنی می بینیم که دست های پنهان دشمن برای کوبیدن و لجن مال کردن عوامل بیداری و حرکت در جامعه، همیشه از دوست کمک می گیرد و افراد مزاحم، بیگانه ها را به دست خودی ها از میان بر می دارد. زیرا اگر آنها را علناً نابود کند، بیشتر مایه تحریک و بیداری می شود.

اما چگونه می توان دوست را با دست و زبان دوست فلج ساخت؟ فقط در اثر حسد. این افراد در اسلام و به خصوص تشیع، شیوه خاصی در پیش گرفته اند. مثلاً می دانیم که در مبانی اعتقادی شیعه همچنان که عدل و امامت هست، توسل و شفاعت و تقلید هم وجود دارد. این مبانی، بیشتر جنبه فردی و اخلاقی دارد؛ گذشته از آن ساده تر می توان تحریفشان کرد، مردم را به آن وسیله از مسائل حاد زندگی اجتماعی و پرداختن به مسئولیت های جمعی و اندیشیدن به عوامل و علل بدبختی عمومی و تضادها و تبعیض ها باز داشت، به نام تقیه و تقلید، ساکتشان کرد و به بهانه عبادت و تزکیه، به خود سربندشان ساخت. منظور از "نفاثات" عوامل پنهان کاری است که در حکومت ظلمت، تبلیغاتی تفرقه انداز و آشوبگرانه به راه می اندازند، به سود مزدوران تبلیغاتی.

"قل اعوذ برب الناس. ملک الناس. اله الناس. من شر الوسواس الخناس. الذی یوسوس فی صدور الناس. من الجنة و الناس؛ بگو پناه می برم به پروردگار مردم، پادشاه مردم، معبود مردم،  از شر وسوسه گر نهانی، آن کسی که در سینه های مردم وسوسه می کند، چه از جن و چه از انس.(14)

در اینجا از یک شر سخن می گوید و خدا را به سه صفت می خواند. از شر بیماری های عقل و شعوری که پنهان است و می رود و می آید که در درون های ناخود آگاه، آفت سودا زدگی و منگی را وادار کند سخن بگوید. شری که از شر دشمن خارجی و حتی خائن داخلی خطرناک تر است "مرض" است نه "غرض". اینها قربانی سه طاغوتند: دشمنان مردم، روشنفکران خیانت کار و متعصبان منحط مذهبی. اینها قتل عام می کنند و قاتل نیستند، تهمت می زنند و خود نمی دانند و برای همین هم علی علیه السلام بیش از همه از همین ها رنج می برد، اما او خود می داند که همه آزارهای این مردمان از نادانی است. قربانی جهل اند و ناچار بازیچه جور و ابزار ناآگاه خیانت و کشتن حق و خود نیز در پایان قربانی می شوند. قربانی همان ها که ابزارشان ساخته بودند و برای همین هم علی همه تهمت ها و گستاخی ها و تفرقه ها و... را تحمل می کند و آنان را از شمار مسلمانان و حتی پیروان خویش طرد نمی کند. وقتی خطرشان  جدی می شود، ناچار بر سرشان شمشیر می کشد، اما توصیه می کند که پس از نهروان دیگر خوارج را تعقیب نکنید، آزار ندهید، بلکه از خدا بخواهید تا آگاهشان کند. "خناس" در تفسیرهای دیگر به معنای ظالم و دیکتاتور و جباری که بر مردم مسلط است، نیز آمده است.

همچنین، در این آیه به سه صفت خدا تکیه می شود: رب، ملک و اله، که نشانه نقش الله در جامعه انسانی است و این صفت ها فقط در رابطه با انسان معنا دارد. البته که رب غیر ناس نیست، بلکه در این جا رب الناس و ملک الناس و اله الناس به معنای اجتماعی آمده، نه فلسفی و علمی، یا کلی.

 

نتیجه سخن

بی شک کتابی که برای اداره زندگی بشر آمده است، نمی تواند از ابعاد سیاسی زندگی اجتماعی بی بهره باشد. البته فهم نکات سیاسی آیات قرآنی نیازمند غور در آیات و تفسیر آنهاست و باید تفسیر آیات سیاسی قرآنی را همپای رشد فزاینده و تحولات اجتماعی، صنعتی و ارتباطی جهانی به پیش برد؛ تنها در این صورت می توان از این آیات برای در انداختن نظام سیاسی توسعه مند سود برد، نباید از سخن ها و تهمت ها هراسی به دل راه داد؛ زیرا، این هراس ها از تقوای الهی دور است و حاصل آن نیز، جامعه ای عقب مانده خواهد بود.

 

پی نوشت ها:

1- سوره بقره، آیه 256.

2- سوره آل عمران، آیه 10.

3- سوره نساء، آیه 59.

4- سوره اعراف، آیه 176. 

5- سوره انفال، آیه 33.

6- سوره انفال، آیه 39.

7- سوره توبه، آیه 34.

8- سوره اسراء، آیه 36.

9- سوره مریم، آیه 12.

10- سوره نور، آیه 54.

11- سوره فرقان، آیه 1.

12- سوره ق، آیه 16.

13- سوره فلق، آیه 1-5.

14- سوره ناس، آیه 1-6.

 

منبع :  http://www.tebyan.net/Teb.aspx?nId=14608